تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

بوتیک

سه شنبه, ۲ مهر ۱۳۹۲، ۰۳:۳۹ ق.ظ
{سر ورقی: راستش قرار نبود اینقدر طولانی بشه... ولی بعضی وقت ها دل آدم راضی نمیشه که حرف رو کوتاه کنه}

می گفت هرچی اصرار کرده، پیرزن زیر بار نرفته.
می گفت حتی قیمت رو بالا برده اما پیرزن، سکوت کرده فقط.
می گفت حتّی مجبور شده به پیرزن-که لابد جای مادرش بوده- بگه: تو رو خدا از خر شیطون بیا پایین!
و پیرزن، انگار که اصلاً حرفش رو نشنیده باشه، بهش گفته: شرمنده . خیلی دوست دارم کمکی کنم بهتون، ولی نمیشه.
می گفت: انگار برای اون پیرزن مهم نیست که من نزدیک ده بار اومدم در خونه ش و ازش خواستم خونه ش رو بفروشه ب
ه ما؛
یه خونه ی کلنگی قدیمی، که حالا تبدیل شده به بزرگترین مزاحم این طرح بزرگ ملی!...

و حالا، همین یه تیکه پارچه مشکی که روی دیوار خونه ی پیرزن کوبیدن، کافیه برای اینکه همه ی این حرفا مثل برق از جلوی چشم هام رد شن.
نیازی به خبر کردن محلی ها نیست، اعلامیه هم نمی خواد.
در و دیوار محل، فریاد می زنن که دیشب... تنهای تنها ... پیرزن رفته...

از بوتیک که میام بیرون، اعصابم کاملاً به هم ریخته.
و فقط هم اون سه تا سگ سفید کوچولو که مدام دنبالم می کردن، مقصّر نبودن. حتی صاحبشون هم مقصّر نبود که با پررویی تمام و البتّه لبخندی احمقانه گفت:" آخه ادکلن شما، بوی ادکلن شوهرم رو میده"
بلکه فقط یه جمله ی صاحب بوتیک به هم ریخت من رو...
شاید هم خودم مقصّر بودم.
اصلاً به من چه که اِل سی دی هفتاد اینچی بوتیک، داره چیزایی پخش می کنه که با بهترین "وی پی اِن" ها هم شاید نشه مثل اون رو پیدا کرد!؟
و به من چه که اسپیکرهای بوتیک هم، سنگ تموم میذارن برای هم دستی با اِل سی دی!؟...
جمله ی صاحب بوتیک هنوز توی گوشمه:
" شما چی فکر می کنین؟! فکر می کنین کجایین؟!ما این همه تلاش می کنیم که فروشگاهمون دقیقاً مطابق اصل بِرَندمون باشه! "
و حالا من ایستادم کنار خیابون، و دارم نگاه می کنم به سرتاپای این فروشگاه اصل برند!

می گفت هرچی اصرار کرده، پیرزن زیر بار نرفته.
می گفت: انگار برای اون پیرزن مهم نیست که من نزدیک ده بار اومدم در خونه ش و ازش خواستم خونه ش رو بفروشه ب
ه ما؛
یه خونه ی کلنگی قدیمی، که حالا تبدیل شده به بزرگترین مزاحم این طرح بزرگ ملی!...
و به من می گفت اگه این رفیقش که دست گذاشته روی این ملک و بقیه زمین ها، بوتیکش رو اینجا راه اندازی کنه، حتّی فکرشم نمی تونم بکنم که چقدر عالی میشه...
می گفت: پیرزن نگاهش کرده فقط. با چشم هایی که اشک توش موج می زده، و بعد بهش گفته: راستش...

و حالا من ایستادم کنار خیابون، و دارم نگاه می کنم به سرتاپای این فروشگاه اصل برند!
و یاد حرف پیرزن می افتم:
راستش... یه پسر داشتم هم سن وسال شما
22 سال پیش رفت جبهه

برنگشته هنوز، ولی قول داده که برمی گرده
فقط هم آدرس همین جا رو داره
اگه من خونه م رو عوض کنم و پسرم برگرده
... چه جوری پیدام کنه ؟! زا به راه میشه خب، نمیشه؟!...




  • ۹۲/۰۷/۰۲
  • زین العابدین تقی پور

وبلاگ تازه

داستان کوتاه

شهید

هفته دفاع مقدس

داستان

نظرات  (۳)

  • رهگذری آشنا
  • سلام 
    اجازه هست از این متن یه تقلیدی بکنم ؟؟؟
    ( اجازه بعد از انجام ! )
    پاسخ:
    سلام
    بدون ذکر منبع بله!
    سلام
    بسیار تأثیرگذار بود
    از فرم داستان خیلی لذت بردم
    خط آخر داستان، تا ته اونجام رو سوزوند
    دلم.
    پاسخ:
    سلام
    الحمدلله!
    بالاخره یه کامنت گذاشتین که نه نیازمند سانسور بود نه حکایتی از خربزه و پول و نان!
    جای تقدیر داره.

    سلام. "شما چی فکر می کنین؟! فکر می کنین کجایین؟!ما این همه تلاش می کنیم که فروشگاهمون دقیقاً مطابق اصل بِرَندمون باشه!" بسیار به بنده چسبید. با اینکه نمی دونم منظور شما چی بوده و چه وجهی از این جمله مد نظرتون بوده (البته یه حدسایی می زنم)، ولی من برداشتم خودم رو داشتم و از این جهت خوشم اومد. و البته این یکی هم چسبید "اگه من خونه م رو عوض کنم و پسرم برگرده ... چه جوری پیدام کنه ؟! زا به راه میشه خب، نمیشه؟!..."

    من بلد نیستم نقد یا تحلیل کنم. چرا که وقتی کسی برای سنجش عیار طلا و فهمیدن میزان خالصی و ناخالصی اش وسیله ای نداره، باید سعی کنه فعلا همین چیزی رو که می بینه ازش لذت ببره. (خودتون می دونید منظورم چیه.) و صرفا بگه من پسندیدم. و برای پیدا کردن ملاک و میزان باید تلاش هم بکنه. (البته زیر نظر استاد.) 

    ببخشید. یاعلی

    پاسخ:
    سلام
    لطف دارین.
    خدا رو شکر که چسبید!
    هرچند که از اون ماجرای عیار طلا و ملاک و میزان و ... چیزی دستگیرم نشد!
    ممنون که وقت میذارین.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی