تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

امید هر سال...

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ق.ظ

مش کاظم که از دنیا رفت -خدا بیامرز- توی دهاتمان ولوله ای افتاده بود. هرکس را می دیدی، تا چشمش به تو می افتاد می زد زیر گریه. توی گلوی همه، بغضی گیر کرده بود انگار. لابد هیچ کس منتظر نبود، که دمادم محرم، "شمرخوان" هفتاد ساله دهات، برود پیش همسرش.

از آن طرف اما، ما بچه های ده ، بفهمی نفهمی بدمان هم نیامده بود. دلمان بی شک برایش تنگ می شد، برای آن صدای گرمش که تا شروع می کرد به خواندن، دل همه را می لرزاند، اما در همان عالم کودکی، خوشحال هم شده بودیم کمی؛ خوشحال از اینکه دیگر امسال شمری نیست تا "روز قتل"، دل ما را بسوزاند و جلوی چشمان ما، ادای کشتن امام را در بیاورد... و ما مدام ضجه بزنیم و فکر کنیم که چه حالی داشتند بچه های امام...

+++++

محمّد آن قدر دویده بود یک نفس، و آن قدر گریه کرده بود توی مسیر، که بیست دقیقه ای طول کشید که ما از لابلای فوران اشک، بفهمیم ماجرا از چه قرار است. بیست دقیقه طول کشید که بفهمیم بزرگترهای ده، رفته اند و از شهر، یک شمرخوان جوان دعوت کرده اند برای روز قتل. با اینکه جمله ی آخر محمّد، در هقاهق گریه اش ناپدید شد ولی واضح بود که می خواست بگوید: دلمان خوش بود یک امسال دیگر امام را نمی کشند...

و من یادم هست به وضوح، که اشک، حلقه زد توی چشمم و گفتم: بدبختی ست دیگر. انگار باید هر سال شمری پیدا بشود که امام را بکشد...

::::

و حالا که سی سال گذشته است از آن روزها، تازه می فهمم که چه جمله ی حکیمانه ای گفته بودم با آن کودکی:

انگار باید هر سال شمری پیدا بشود ...


  • ۹۲/۰۸/۱۶
  • زین العابدین تقی پور

وبلاگ تازه

تعزیه

محرم

داستان کوتاه

داستان

امام حسین

نظرات  (۴)

او...
ببخشید،معذرت میخوام...میدونید بخاطر اینکه دیدم بعضی جاها مطلب درباره خود شما بوده...فکر کردم این هم از اوناست...
ولی اگه داستانه خیلی داستان زیبایی هست.

پاسخ:
سلام
اختیار دارید.
از لطفِ شماست.
ببخشید مگه شما چن ساله تونه؟!
پاسخ:
سلام
این نوشته، یه داستانه، نه خاطره!

پشتم می لرزد از فکر شمر....

شمر درونم این روزها غوغا می کند برای خودش ...

و من غرق قدرت دست های آلوده اش ...

کجاست کشتی نجات ....

مددی.....

پاسخ:
سلام
خوش به حالتون؛ که حواستون به شمر هست.
  • حسین حقیقی
  • انگار باید هر سال شمری بیاید و امام را بکشد و ما نتوانیم امام را که نه ، خودمان را نجات دهیم...
    پاسخ:
    سلام
    الحق که زدی به خال ...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی