تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

کم کم باور می کنم...

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ

هر چند دیر... اما کم کم دارد باورم می شود که خداوند روزی اش را "مِن حیثُ لا یَحتسِب" می دهد به خلق الله.

و گرنه تا چند ماه پیش، فکرش را هم نمی کردم که فاطمیه ی امسالم این طور رقم بخورد.

تئاتر در مدرسه، چیز جدیدی برایم نبوده و نیست، اما اینکه این یکی چطور در کاسه ام جاخوش کرد را نمی دانم...

به یقین خیری بوده در آن. مخصوصاً که عواملش - غیر از من و یکی دونفر دیگر- همگی دانش آموزند...

و این "دانش آموزند" ابداً به این معنا نیست که سنگ تمام نگذاشته اند همگی، یا کارِ ضعیفی از آب درآمده است ... ابداً.

خودم که واقعاً لذت برده ام تا به حال.

خلاصه اینکه اگر قدم رنجه کردید و به تماشا آمدید، منّت گذاشته اید سر ما.

پوستر نمایش، گویای همه ی اطلاعات مورد نیاز هست...

:::::

پوستر نمایش حالا همه را باور می کنم

:::::

نظرات  (۱۵)

  • یکبنده ی خدا
  • خوب بود.


    پاسخ:
    سلام
    لطف دارین.
    فقط دقیقاً متوجه نشدم که مرجع "خوب بود" بر می گرده به پُست، یا نمایش؟ یا هردو؟!
    سلام آقا خواستم قراری که گفتید راجع به کلاس واینها رو پیگیری کنمو یپیگیری کنم راستی دلمونم خیلا براتون تنگ شده افتخاری بدید یه سری به ما بزنید خوش حال میشیم
    پاسخ:
    سلام سید جان
    خیلی خوش اومدی!
    باور کن دل به دل راه داره. توفیق بشه خدمت می رسیم.
    درباره ی کلاس هم : خدا بزرگه...
  • همه سرودیاااا
  • سلام...
    روزهای اولی که کار رو شروع کردیم ، مدام با خودم فکر میکردم کدوم شعر و کدوم سبک رو باید انتخاب کنم تا این بار سنگین رو به سلامت به مقصد برسونم؟ حتی تا اواخر سال 92 هم مطمئن نبودم کاری که انتخاب کردم مناسبه یا نه...
    ولی ناگهان به روزهای آخر تمرین که نزدیک شدیم ،تمام گره های کور روزهای قبل، یکی پس از دیگری باز میشد و من باور نمیکردم...
    گذشت و به شب های اجرا رسیدیم.چشم برهم زدنی همه چیز تمام شد و ما با نظرات خیلی خوب و مثبت تماشاگران مواجه شدیم و من باور نمیکردم...
    حالا این روزها به آنچه گذشت فکر میکنم و ردپای صاحب کار رو در تمامی آنات و لحظات پیدا میکنم و حالا همه را باور میکنم... 
    پاسخ:

    سلام

    تا به حال واسه نوشتن جواب، این قدر فکرم مشغول نشده بود.

    باز هم دم حافظ گرم، که اندرین ظلمت شب، از فکر نجاتم داد؛ با یک بیت.

    هرچند برای شما و زحماتت و حقیقتاً لذتی که از کارکردن با شما بردم، باید یه دیوان آپلود کنم.

     

    اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد

    باقی همه بی حاصلی و بی خبری بود...

     

    خدا کنه به چشمشون اومده باشه...

    سلامی دوباره 
    فکر کنم از شما بربیاید که بفهمی نام چه کسی به حروف ابجد می شود 68.......
    ببینم این دفعه چی کار می کنید....
    یاعلی
    پاسخ:

    سلام

    131

    (53) (22) (126) (183) (17) (20) (68) !!!

    (با ابجد جواب دادم. ببخشید دیگه! ابجدِ "علامت تعجب" رو بلد نبودم!)

     سلامی به پهنای دریا  سلام
    اقا شکسته نفسی می فرمایید 
    من فکر می کردم وقتی اسمم می نویسم 68 با شناختی که از شما دارم سریع می فهمید من کی هستم 
    حالا اشکالی نداره اگر اجازه دهید من الان خودم رو معرفی نکنم ولی یه راه نمایی، عمیق تر به 68 نگاه کنید و از یه دیدگاه دیگه فکر کنید
    امیدوارم این دفعه بفهمید من کی ام..!!!!!!!!!!!!!!!1
    یا علی
    پاسخ:

    سلام

    ... فقط با پاسخت پیچیده تر کردی معما را...

    سلام بر استاد تقی پور 
    نمیدونم چی بگم همه چی و بچه ها گفتن من موندم باذهن خشک که نمی دونم چه جوری با شما صحبت کنم 
    فقط بلدم بگم علاوه بر اینکه شما معلم و بزرگ ماییی خیلی دوست خوبی بودید ،_واگر شما بخواهید _باقی بمونید ولی یهترین دوستی ، دوستی دوطرفه است ووو مممممننننننن ششششششمممماااااا رررررو خیلی دددددوووووسسسستت....................................................
    خیلی مخلصیم 
    یا علی
    پاسخ:
    سلام
    ما خیلی تر مخلصیم
    خیلی خوش اومدی به اینجا.
    با اینکه متأسفانه شما رو نشناختم، ولی نوشته ها نشون میده که با یه آدم بزرگوار و یه دوست خوب طرفم.
    اگه دوست داشتی، خوشحال میشم معرفی کنی.
    یاعلی.
  • میم . ب . مهاجر
  • سلام
    عجب کشفی کردم یکهو !!!

    :)
    پاسخ:
    سلام استادنا!
    عجب اتفاق بزرگیه که "شاهبازی به شکار مگسی آمده است"!
    باور کنین اساسی شکه شدم از دیدن اسمتون.
    خیلی خیلی خوش اومدین به "تازه"!
    سلام و ما ایستاده ایم.
    ببین baboos نمی دونم کدومشونی ولی تو امثال تو که سهله ما که رفیقشیم و نون نوک هم و خوردیم هم شاگرد استاد تقی پوریم تو که جای خودتو داری
    پاسخ:
    سلام
    آقا چه عجب!
    بالاخره ما رو قابل دونستی و سری به اینجا زدی!
    خیلی زیاد تلاش کردم که نظر شما رو سانسور کنم چون دیدم هیچ جوره این وصله ها به ما نمی چسبه! ولی نشد! بسوزه پدر کامپیوتر داغون!
    پس فعلاً یکی طلب شما!
    در باب استاد و شاگردی هم که همه می دونن کی استاده و کی شاگرد!
    سلامى به گرمى پروژکتورها خدمت استاد تقی پور
    فقط میخام یه کم دردودل کنم تا آروم شم
    میخام بگم دلم لک زده برا شلوغی جمعه هام براتا ساعت ٨مدرسه موندن یا اینکه سر جلو واستادن نماز باهم چونه بزنیم...
    یا یه باردیگهنمایشنامه رو بدون هیچ حسی بخونم چقدر دلم تنگ شده برا تمرینای بیان برا دعاهای قبل تمرین...
    توسلای قبل اجرا و اشک های بعد از اجرای آخر روز آخر انگار ما هم یتیم مادر شده بودیم
    مثل یه خواب بود ای کاش دیگه بیدارنمیشدم از این خواب شیرین روزوشبای عجیبی بود با آدمای عجیبی هم آشنا شدم که چقدر با اخلاص بودن اما کم کم باور کردم که همچین مرداییی هنوزم پیدا میشن. 
    این روزا همه میگن آقا تقی پور کو منم میگم آقا تقی پور کو نداریم که یه فیروزکو داریم یه زردکوه 
    ثابت شده ای آقا تقی پور ایشالله زیر سایه چادر بی بی بازم توفیق شاگردیتونو داشته باشیم
    یا زهرا
    پاسخ:
    سلام بر مرد بداهه پرداز!
    آقا روشن کردی فضای "تازه" رو، با اومدنت.
    جانا سخن از زبان ما می گویی...
    خدا کنه همه ی این تلاش ها به چشم صاحبش اومده باشه.
    ان شاءالله توفیق بشه باز هم از ری اکشن های لحظه به لحظه و غافلگیر کننده ی شما فیض ببریم!
    یا علی

    سلام. 

    خیلی قبول باشه

    خیلی خسته نباشید و 

    خیلی ممنون بابت این همه بزرگواریتون

    و خیلی خیلی خیلی تر خداروشکر که دست ما رو هم بند کرد به یه جایی.

    ای کاش اونجا از این به بعد خودش ... ب ... باشه.

    یاعلی.

    پاسخ:
    سلام
    خیلی مخلصیم
    و خیلی خیلی ممنون که توی دست تنهایی، به امداد اومدی.
    ای کاش...
    یا علی
    سلام 
    مخلص آقای تقی پور عزیز
    ممنون از کارزیباتون. تابه حال تو این چند سال اخیر دبیرستان رستگاران نمایشی به این زیبایی نداشته بود.
    بنده خودم چندین بار تئاتر کارکردم و میدونم کار کردن با دیگران کار بسیار سختیه 
    برای ماهم دعا کنید که مثل شما توفیق همچین کارهایی رو داشته باشیم.ان شاء الله بتونم از نزدیک باشما صحبت کنم.....
    ارادت مند شماseyed
    پاسخ:
    سلام سیدجان!
    خیلی خیلی خوش اومدین به "تازه"
    همه ی اینها که نوشتین از بزرگواری شماست.
    شما که الحمدلله موفقین.
    ان شاءالله توفیقاتتون زیادتر بشه؛ روز به روز.
    مخلصیم

    سلام  آقا تقی پور

    نمی دونم دیگه صبح ها به چه امیدی از خواب بیدار شم....

    نمی دونم دیگه به چه امیدی منتظر تموم شدن زنگ آخر باشم...

    تا قبل این به امید آن بودم  حتی یه صندلی برای حضرت زهرا جابجا کنم...

    حتی اون استرس قبل اجراش هم قشنگ بود....

    کاش می تونستم  زمان رو به عقب برگردونم....

    ای کاش....

    از زحمات شما تشکر می کنم . خیلی عالی بود. یه خاطره از یاد نرفتنی...

    امیدوارم باز هم به ما سر بزنید....

    راستی ... اگه می شه آدرس ایمیلتون بدید.

    با تشکر

     

    پاسخ:
    سلام بر رفیق عزیزم.
    اساسی سورپریزم کردی با اومدنت به اینجا!
    باور کن من هم حسی شبیه به شما دارم.
    ان شاءالله که از ما قبول کرده باشن.
    و ان شاءالله که باز هم خدا لطف کنه و بتونیم با هم کار کنیم.
    کسانی مثل شما، در "از یاد نرفتنی" بودن این خاطره ی شیرین خیلی نقش داشتن. واسه همین یه تشکر اساسی بهتون بدهکارم:
    اساسی ممنون
    خیلی دوست دارم بیام ولی گویا پوستر خیلی هم گویا نیست، ساعت چند ؟

    پاسخ:
     سلام
    خیلی خیلی خوش اومدین به اینجا.
    ببخشید که در جواب تأخیر شد.
    در حقیقت نوشدارویی شد بعد از مرگ سهراب...
    سلام رفیق
    مثل همیشه ربطی به مطلب شما نداره شاید! ولی بنظرم قشنگ اومد گفتم برا شما بزارم بخونی...
    راستی دلمون برا شما خیلی تنگ شده ها.....

    """    برای رد شدن از سیم خاردارها . . . نیاز به یک نفر داشتن تا روی سیم ها بخوابه . . .

    تا بقیه بتونن از روش رد بشن . . . داوطلب زیاد بود . . .

    قرعه انداختن ! افتاد به نام یه جوان . . . همه اعتراض کردن . . .

    الا یه پیرمرد! گفت : چکار دارید بنامش افتاده دیگه! بچه ها از پیرمرد بدشون اومد . . .

    دوباره قرعه انداختن . . .بازم افتاد به اسم اون جوان . . .

    جوان بدون درنگ خودش رو به صورت انداخت روی سیم خاردار . . .

    بچه ها با بی میلی و اجبار شروع کردن به رد شدن از روی بدن جوان . . .

    همه رفتند الا پیرمرد . . .

    گفتن بیا . . . گفت نه . . . شما برید من باید وایسم بدن پسرم رو

    ببرم برای مادرش . . . مادرش منتظره . . .  """
    پاسخ:
    سلام
    دل به دل راه داره رئیس!
    انتخاب شما، خیلی ذهنم رو مشغول کرد...
    عجب اتفاق خاصیه...
    البته شما همیشه اتفاقات خاص رو رصد می کنی.
    ممنون

    سلام. خداقوت.

    ان شاء الله کار خیلی خوبی در بیاد. به حال دانش آموزای گروهتون غبطه می خورم.

    راستی اول خط چهارم "یه یقین" --> "به یقین" (باعرض شرمندگی)

    برای ماهم دعا کنید تا از این جنس روزی ها هم به ما بدهند.  

    یاعلی


    پاسخ:

    سلام
    مخلصم.
    در جای جای کار، جای شما رو خالی کردم

    هر کسی ندونه، شما می دونی که خیلی غبطه خوردن نداره، مگر به ...
    ضمناً ممنون از غلط گیری هاتون!
    یا علی

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی