تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۵ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است

از تصوّر تا واقعیّت!

شنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۱۴ ق.ظ


کبک


.:: نقل است این روزها، این گونه ی موجودات، زیاد شده اند ظاهراً ... ما که باور نمی کنیم ::.


خیلی بیشتر از یک نوستالژی...

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۵:۵۳ ب.ظ

اون چیزی که هر سال، هممون روش اتّفاق نظر داشتیم این جمله بود که:

مهم ترین چیز در ماه رمضون اینه که آدم به خودش برسه!

و صد البتّه هر کدوممون، این "به خودش برسه" رو به مقتضای حال خودش، تفسیر می کرد.

یه سری به فکر رستورانایی می افتادن که تا سحر بازن و آماده ی خدمت رسانی به مردم غیور روزه دار!

بعضی ها فکرشون میرفت سمت استخرهایی که فقط و فقط به خاطر گل روی ملت روزه دار، تا سحر سانس میذارن!

یه چندتایی هم میرفتن تو فکر اینکه چمن مصنوعی اداره برق رو رزرو کنن یا سالن سرپوشیده ی کبکانیان رو!

 و لا به لای همه این پیشنهادها، یه چیزی بود که همه بهش فکر می کردن. به تنها تفسیر مشترکمون  از "به خود رسیدن  "

هیچ کس حاضر نبود حتی دیدن اون رو کنسل کنه؛ به هیچ قیمتی.

انگار هرسال، هر شب ماه رمضون  باید می رفتیم پیشش، تا یه کم حال و هوای رمضون بیاد تو سرمون. انگار فقط اونجا بود که میشد به خودمون برسیم. هرچند که خیلی ازحرفاشو نمی فهمیدیم، حتّی اونایی رو که به لبخند می گفت: از این ساده تر دیگه نمیشد بگم!

شده بود برامون مثل افطاری خوردن؛ که مگه میشه جداش کرد از ماه رمضون؟!

:::::

چندوقت پیش یکی از رفقا اس ام اس زد که : امسال ماه رمضون میای استخر؟!

هنوز جوابش رو ندادم...

نمی تونم جواب بدم...دل و دماغش رو ندارم...

..

..

..

امسال که حاج آقا نیست، انگار هیچی نیست...

فقط خدا کنه از اونور، هوای ما رو داشته باشه...

حاج آقا مجتبی تهرانی

یکی از شاگردانم!!!

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ب.ظ

خوب و بدِ این زمانه مخلوط شده ست

مربوط به من نبود و مربوط شده ست

در مکتب درس من -که دیریست به پاست-

ابلیس دو ترمی ست که مشروط شده ست...!!!

 


فقط لبخند می زنم...

يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۲۰ ق.ظ

چند وقتی ست

جواب سلامم را نمی دهند؛ بعضی هاشان

تحویلم نمی گیرند؛ اکثرشان

تا نفس دارند پشت سرم حرف می زنند؛ چند نفرشان

من را به نشانه عبرت، به هم نشان می دهند؛ قریب به اتفاقشان

و بیشتر حال می کنند با من؛ معدوی شان

و من فقط لبخند می زنم...

چه "کلیپ" قدرتمندی است...

وقتی می تواند بعضی ها را این گونه به دروغ و غیبت و تهمت پیوند بزند...

همان هایی که وقتِ دادن صدقه  ، دل دل می کنند؛ تا مبادا صدقه گیرنده ی بیچاره، بی نماز باشد،

همان هایی که اگر بخواهند بر تله کابین توچال بنشینند، استخاره می کنند، از ترس اینکه خدای نکرده، مِلک شخصی کسی نباشد و آنان در دام حق الناس گرفتار شوند...

و در این میان، بقال محله مان - با آن ته لهجه ی اصفهانی- ذوق می کند از اینکه مرا در تلویزیون دیده، و می گوید اشک در چشمانش حلقه زده از شکوه...

+++

یاد کلام شیرین امام صادق-علیه السلام- می افتم به علقمه - از یارانش- که الحق طلاست:

همانا خشنودی مردم را نتوان به دست آورد و جلوی زبان هاشان را نتوان گرفت. چگونه در امان مانید از چیزی که پیامبران و فرستادگان و حجت های خداوند از آن در امان نماندند...

(میزان الحکمه)


...و من فعلاً فقط لبخند می زنم...


----------------------------------------------------------------------------

.:: اگه دوست داشتین این کلیپ رو ببینین- البتّه با کیفیت نه چندان مطلوب- یه سری به اینجا بزنین ::.

  ایستاده ایم... تا آخرین نفس 

ایستاده ایم


بسم الله الرحمن الرحیم

چهارشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۲، ۰۴:۳۲ ب.ظ

بعد سالها درگیری با خودم،

بعد بارها گفتگو -شاید هم مشاجره - با دوستانم؛ به نیک یا به بد،

بعد مدّت ها حساب و کتاب و بالا و پایین کردن که : باید باشم یا نه

(چیزی که شاید برای هیچ کس - الّا خودم- اهمیتی نداشت)

بالاخره دل به دریای صفر و یک زدم و ... بلاگی شدم

آن هم در حوالی میلاد موعود...

شما که غریبه نیستید: هنوز هم دو دلم!

نمی دانم...

خدا عاقبت این شروع را خودش به خیر کند ...