کلید اسرار!
خنده هم دارد خب! زندگیم دارد کم کم مثل این فیلم های ترکیه ای می شود؛ بی گره و تعلیق، پر از کلیشه!
فکر کن توی مسجد نشسته باشی. بعد، یکی از دوستان بیاید و کنارت بنشیند.
و تو تعجّب کنی که چرا این دفعه این قدر تحویلت گرفته!
و بلافاصله از نقشه ی رندانه اش مطلع شوی:
دارند می روند اردوی جهادی، پول کم آورده اند. رسید به دست آمده پیشت، تا تو هم هیزمی پای این آتش بریزی.
تو هم -از سرِ رودربایستی- دست کنی توی جیبت و شش هزار تومان - تنها همدم جیبت را- بدهی بهشان.
... و ته دلت - شوخی شوخی- به خدا بگویی هرچه داشتم را دادم.و آن دوست، شاد و خرامان تو را ترک کند و تو مطمئن باشی حالا حالاها دیگر سراغت نمی آید.
و خنده دار اینجاست که هنوز پایت را از مسجد بیرون نگذاشته ای ، تلفنت زنگ می خورد. یکی از دوستانت آن طرف خط است که :
- یادت هست بهت بدهکار بودم - شصت هزار تومان-؟! شماره کارت بفرست که حواله کنم برایت!!!
شما جای من باشید یاد "کلید اسرار" نمی افتید و نمی زنید زیر خنده؟! ...