تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۳ مطلب در مهر ۱۳۹۳ ثبت شده است

الحمد لله الذی علا فی توحده...

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۶ ق.ظ

خیلی جالبه...

اینکه در کنار، و بلکه دوشادوش مستحبّات این روز پربرکت - عید بزرگ غدیر خم-

مثل نماز و روزه و غسل و صدقه...

یه مستحبّات دیگه ای هم وجود دارن که اگه به خودمون باشه اصلاً به حساب نمیاریمِ شون!

مثلِ... عطر زدن!

تا حالا فکر کردین که چرا؟!

گاهی، فکر می کنیم -به اشتباه-که قلنبه سلنبه بودن و عجیب و غریب بودن یه چیز، نشانِ مهم بودنشه...

در حالی که بزرگی و کوچکی، صرفاً به انتساب این کارهاست به فرد یا چیزِ بزرگ یا کوچکی.

واسه همین، تصمیم گرفتم که مهمونتون کنم با یه عیدی!

-نه با حرف های قلنبه سلنبه، که با عطر! -

عیدی بهتر از این؟!

یه عیدی "حقیقی" توی دنیای مجازی!

ان شاءالله که به دلتون بنشینه.

عیدتون مبارک!

الحَمدُلله الَّذی جَعَلَنا مِن المُتَمَسِّکینَ بِولایَه اَمیرِالمؤمِنین وَ الائمَّهِ المَعصومین عَلیهمُ السلام

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

آه و سکوت...

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ق.ظ
یک لحظه نظر، مگر که ساقی بکند...

یا مرحمتی به عمرِ باقی بکند،

ماندم چه بگویمت که راضی بشوی

فردا که نگاهمان تلاقی بکند...

::::


::::

چه می شود کرد؟! ...

بسیاری از حرفهایم، که با بند بندِ وجودم، زندگیِ شان کرده ام،

آن قدر دستمالی شده اند-در دستان کسانی که جز کلیشه و توهم و نان به نرخ روز خوردن هیچ نمی فهمند-

که ترجیح می دهم سکوت کنم... تا مبادا -حتی در ذهن کسی- شباهتی پیدا کنم به آنان...

به آنان که حرف دل من را خرج زندگی و شهرت و پست و مقام و آبرویشان کرده اند... 

چه می شود کرد...

جز اینکه بسنده کنم به عکسی...یا بیتی...  و گاهی حتی... به آهی و سکوتی...