تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امریکا» ثبت شده است

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است!

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

هزار جهد بکردم که دندان قروچه ام را هویدا نکنم، و صدایش را در نیاورم که "دلم پُر است از این تحقیرهای اخیر"، امّا

نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم...

بنا بود - به دلایلی- پای این گونه حرف ها به "تازه" باز نشود، و مدّت ها هم استوار ماندم بر این اصل، امّا بسوزد پدر کم طاقتی...

وقتی می شنوی بالاترین مقام اجرایی کشورت - که خدا می داند لحظه لحظه آرزو دارم سربلند باشد چون پرچم کشورم را به دوش می کشد- ساده لوحانه،  سودای بازی دو سر بُرد در سر دارد، و بعد می بینی در ازای از دست دادن خیلی چیزها، حتّی کوچکترین امتیازی به دست نیاورده است، آتش می گیری انگار.

وقتی می بینی مسئولین تراز اول کشورت- کشور عزیزت- که بعضاً گرین کارت و اقامت امریکا را در گاوصندوق دلشان نگهداری می کنند، بعد از مذاکره با سران مهجور امریکا و و اروپا، گویی رقص کنان در ابرها قدم می زنند، گُر می گیری یک آن. و بیشتر می سوزی وقتی آن سران مهجور، در جمع خبرنگاران اعلام می کنند که " ایران باید اعتماد ما را جلب کند"، و چنان حرف می زنند که انگار ما بوده ایم التماسشان کرده ایم که شما را به خدا-که نمی پرستید- ما را تحویل بگیرید!!!

وقتی می بینی رئیس جمهور کشورت، در جمع خبرنگاران و اعضای شورای روابط خارجی امریکا ؛ مانند دانش آموز مؤدّبی شده که باید درسش را جواب دهد و مراقب باشد کوچکترین نکته را هم از قلم نیندازد، و اصلاً حواسش نیست که نکند در سؤالاتشان نکته ای نهفته باشد، مگر می شود دلت نسوزد؟!

و ده ها حرف دیگر؛ که با خودت می گویی نگفتنش بهتر است.



و حالا باید سعی کنی فراموشت شود که تا چند وقت پیش، دارنده ی همین مقام در کشورت-کشورعزیزت-، نامش لرزه بر اندام همه ی کارشناسان و خبرگزاری های جهان می انداخت؛ همان که خیلی خودی هایمان(!) محکومش کردند به بردن آبروی ایران در سطح جهانی...



---------------------------------------------------------------------
با همه این حرف ها، خدا می داند که من آینده را روشن می بینم؛ بسیار روشن.
 و از آنجایی که این روزها، بازار نقلِ قول ها و تفسیر کلام بزرگان-البته به سودِ گوینده-گرمِ گرم است، من چرا هم راستا نباشم با این جنبش عظیم، و چرا خودم را آرام نکنم با این سخن که:


فرزندان انقلابی ام!
می دانم بر شما سخت می گذرد، ولی مگر بر این خادمتان سخت نمی گذرد؟!
خشم و غرور انقلابی تان را در سینه ها نگاه دارید و با خشم بر دشمنانتان بنگرید...
امام خمینی-پس از قطعنامه 598