تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ایران» ثبت شده است

اتوبوس!

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

همین که سوار اتوبوس شدم دخترک از جایش بلند شد...

بی اینکه حتی کمی در چشمانم خیره شود و خستگیِ احتمالی را ببیند و بعد تصمیم بگیرد.

بلند شد؛ در لحظه. منتظر بود انگار.

پدرش هم هر چه تلاش کرد که بنشاندش... مذبوحانه بود.

دخترک، مدام با چشم به من اشاره می کرد و به پدرش می گفت :"بزرگتره خب"

تا جایی که پدرش از جا بلند شد، دخترک ش را روی پایش نشاند و بدون آنکه بفهمد نما به نمای این وقعه را رصد کرده ام، با لبخندی صدقه ای، به نشستن دعوتم کرد.

نشستم.

دخترک حتی منتظر تشکرِ نه چندان خشک وخالی من هم نشد، خندید. با تمام صورتش... پیروزمندانه.

:::

:::

پ.ن: امیدوارم. بر خلاف خیلی ها...به آینده ی فرهنگی کشور عزیزم... به فرهنگ پاک نسل های بعد...شاید خیلی بعدتر... اما امیدوارم... به روزی که...کودکانی که رگ و پیِ شان تماماً با فرهنگ ناب انقلاب اسلامی ممزوج شده، پدرو مادر شوند.... امیدوارم... همان طور که به طلوع خورشید... و لَو کَرِهَ المسئولین!!!


پ.ن برای پ.ن: (البته که " المسئولون" درست است. ولی "المسئولین" گوش آشنا تر)

مجبور...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

نه اینکه عمدی در کار باشد، ابداً.

امّا احتمالش را هم نمی دادم که روزی مجبور شوم پُست فوتبالی بگذارم اینجا.

"مجبور" یعنی دور از انصاف است که راجع به بازی دیشب ایران و آرژانتین حرفی نزنم.

بعد از نزدیک 16 سال، بالاخره از دیدن یک بازی تیممان، لذّت بردم!

و دیدم هرچه می خواهم بگویم و بنویسم را علی مراد خانی نوشته.

پس دردسرتان نمی دهم و دعوتتان می کنم به آنجا !

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو...

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

خیلی سعی کردم کلاس کار را حفظ کنم و مثل بچّه ها

- که تا ذوق می کنند همه ی عالم و آدم خبردار می شوند-

فریادش نزنم، اما مگر می شود؟!

چیز کمی ست مگر؟! حتی اگر ساختگی هم باشد، می ارزد که نگنجم در پوستم!

در طول یک سال، تمام مشقّاتی که کشیدم و فحش هایی که خوردم برای "کلیپ ایستاده ایم" ، می ارزید به خبری که امشب شنیدم.

اتّفاق، ساده ست، یک جمله هم بیشتر نیست. ولی در تبیین و تشریح، عالمی ست براس خودش.

کسی که خودش و نظرش و حتی انتقادش برایم از جان عزیزتر است، و شاید همه ی این سختی ها را فقط به خاطر او تحمّل کرده ام،

به واسطه ای پیغام داده است که:

به بچه های "کلیپ ایستاده ایم" از طرف من، به طور ویژه خسته نباشید بگین!

و نمی دانید چه غوغایی ست در وجود من!

در وجود من؛ که در "ایستاده ایم" کوچکترینم!

کاش می شد بیشتر توضیح داد...کاش...

ایستاده مثل کوه...

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ق.ظ

پارسال بود؛ تقریباً همین موقعا!

که  کلیپ "ایستاده ایم" متولّد شد؛

این پست، یه جورایی به مناسبت یک سالگیِ این کلیپه.

و همچنین به مناسبتِ گذشتِ حدود یک سال از بلاهایی (یا همون برکاتی) که به خاطرش سرم اومد!

- که هنوز هم ادامه داره گاهی-

خلاصه اگه دوست داشتین کلیپ رو با کیفیت عالی داشته باشین بسم الله

اگرم به همون کیفیت کم، قانعین بفرمایین اینجا.

ایستاده ایم

اینجا ایران است...

جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۲، ۰۵:۰۴ ب.ظ

برف لحظه ای قطع نمی شود- شکر خدا-

قرارمان کنار برج آزادی ست؛ همان جا که در گرم ترین روزهای سال، پنج روز زیر تابش مستقیم آفتاب، کار کرده ایم.

قرار است شبکه شش سیما، از بچه های کلیپ "ایستاده ایم" گزارشی فاخر(!) تهیّه کند و در ایام دهه فجر، پخش.

چشمم که می افتد به گزارشگرها، نگران می شوم. همان گزارشگرهایی که دارند جلوی دوربین از "ایران" و "ایرانی" و "اقتدار" و "جانم فدای ایران" و "هیچ جای دنیا، ایران نمیشود" و از این جور لغات، حرف می زنند؛ و چنان این ادا در آوردنشان مصنوعی است که یقین می کنم نمی شود به فاخر بودن گزارش مطمئن بود.

:::

ضبط گزارش آغاز می شود و سؤال های معمول صدا و سیمایی هم آغاز. سؤالاتی که چنان هنرمندانه (!) طراحی شده اند که جواب هم در خودشان مستتر است!

ضبط، برای لحظاتی توسط فیلمبردار، متوقف می شود؛ ماشین زباله جمع کن شهرداری، طبق معمولِ هر روزه، وارد میدان شده و در نزدیکی گروه فیلمبرداری توقف کرده است. صدای ماشین، مزاحم گروه شده- گروهی که بعدتر فهمیدم مجوّز هم همراه نداشته اند-

توقّف فیلمبرداری همان و در یک لحظه، توقّف  ادا در آوردن های سه گزارشگر خلّاق هم همان! اینجای داستان است که ما شاهد یک رویداد جالب-امّا دردآور- هستیم:

یکی از گزارشگرها - انگار که حرفی توی گلویش گیر کرده باشد- رو به فیلمبردار می گوید: "ولشون کن بابا! اینجا پاریس که نیست همه چی دقیق و منظّم باشه! اینجا ایرانه! هر کی هر کار دلش می خواد..." و جمله اش را ناتمام می گذارد.

ضبط مجدد آغاز می شود و همان گزارشگر، با شور و حالی وصف نشدنی می پرسد: "شما برای کشور عزیزتون حاضرین چیکار کنین؟"

... و من هنوز دارم به این فکر می کنم که منظورش از "عزیز" چه بود دقیقاً ؟! ...

پرتقال فروش...

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۵ ق.ظ

قدیم ترها، وقتی در ملاقات مقامات ایرانی وخارجی، مقام خارجی یک قدم حتّی، کمتر از مقام ایرانی برمی داشت، بعضی ها صداشان را به فریاد بلند می کردند که: وا ایرانا! امان از رفتن آبرو و عزّت ایرانی!

حالا بعضی از همین بعضی ها - به دلایلی از بردن نامشان معذوریم، سؤال نفرمایید، حتّی شما دوست عزیز- طی سخنانی گهربار، فرمایش نموده اند که :

در ماجرای رفتار هیئت اروپایی با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، هیچ گونه بی احترامی صورت نگرفته. اگر هم ذرّه ای پا روخطی اتّفاق افتاده، به دلیل ناآشنایی هیئت اروپایی با عرف ایرانی بوده است! ( اصل خبر)

سؤال مهم اینجاست: چگونه است تمامی افراد هیئت اروپایی با عرف ایرانی آشنا بوده اند مگر رئیس این هیئت؟! یک بار فیلم را به دقت ببینید!

حالا پیدا کنید پرتقال فروش را...

::::

پاورقی: راستش مدتی بود در نوسان بودم میان انتشار و عدم انتشار این پست. چون گمان می کردم و گمان می کنم که وقت همه ما بیشتر از اینها ارزش دارد که به این چیزها تلف شود. و بالاخره، منتشرش کردم؛ نه از این جهت که ارزش انتشارداشت، از این جهت که کلی وقت گذاشتم برایش!!!

کاملاً تصادفی...

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ق.ظ

پُر واضح است که هیچ ارتباطی ندارد...

و پُر تر واضح است که کاملاً تصادفی است...

و خیلی پُر تر واضح است که ابداً اهمیتی هم ندارد...

اینکه دقیقاً چند روز قبل از همه ی مذاکره های تیم ایرانی با گروه 6 تایی ها ( گروه 1+5 یا 3+3 یا هر چیز دیگری) یکی از مسئولان تراز اوّل ( مثل شخص رئیس جمهور یا وزیران گرام) طی سخنانی، از خالی بودن خزانه، فشارهای کمر شکن تحریم ها، مشکلات اساسی در نیروگاه های هسته ای و از این دست  مطالب، حرف می زند...

شخصاً و از همین تریبون اعللام می کنم:

هر کس معتقد باشد که عمدی در کار است،

یا اینکه معتقد باشد کسی می خواهد -آگاهانه یا غیرآگاهانه- هیئت ایرانی را در مذاکرات، خلع سلاح کند،

ضدانقلاب، دشمنِ ایران و ایرانی، و مزدور بیگانه است، ولاغیر.


حالا دیدید که واضح است این اتّفاقات کاملاً تصادفی است؟!