تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن روحانی» ثبت شده است

لا تقنطوا من رحمت الله...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

هر آنچه این روزها می خواهم به زبان بیاورم...

پیشتر گفته ام...

و چقدر حیف...

چقدر حیف که مجبورم " شاه کلید " را دوباره منتشر و ادّعا کنم که حرف امروزم هم همین است...

اندکی پیش تو گفتم غم دل، ترسیدم...

دوشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۰۴ ق.ظ

خدا رو شکر که نمردیم و دیدیم - به قول حضرت رئیس جمهور- قدرت های جهانی(!!!) ما رو به رسمیت شناختن!

و نمردیم و دیدیم میشه با از دست دادن خیلی چیزها، حتی "هیچ" هم به دست نیاورد

هزاران حرف توی دلم هست و هزاران داغ روی اون؛

از این تحقیرها و توهین ها و استحمار شدن های مکرّر این صد روز؛

که نه حوصله ی گفتنشون هست و نه وقتی برای تایپ کردنشون!

فقط یه نکته ی ظریف هست که این یکی دو روزه ی بعد ژنو، گه گاه، لبخند رو روی لبم میاره :


جناب وزیر امور خارجه کشورمون، بلافاصله بعد از اتمام کنفرانس، در جمع خبرنگارای ایرانی، مقتدرانه از این حرف زد که:

"ما بر اساس این توافقنامه، همه ی فعّالیّت های هسته ای خودمون رو ادامه می دیم و هیچی متوقّف نمی شه."


ما هم سرمون رو به نشانه تأیید، بالا و پایین کردیم و از سویدای دل نعره زدیم: احسنت!

ولی هر کاری می کنم این جمله ی آقای دکتر رو نمی فهمم:


البتّه همه چی برگشت پذیره، یعنی اگه اونا به توافقشون عمل نکنن، ما هم هیچ تضمینی نمی دیم.


دارم فکر می کنم اگه ما قراره دقیقاً به همون فعّالیّت های قبلی مون ادامه بدیم، دیگه چی برگشت پذیره؟!



-------------------------------
خدا رو صدهزار مرتبه شکر که بنا نبود پای این جور حرفا به تازه باز بشه؛

وگرنه باید هر روز  قریب صدتا پست میذاشتم درباره این موضوعات...

... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است!

يكشنبه, ۷ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۱۶ ق.ظ

هزار جهد بکردم که دندان قروچه ام را هویدا نکنم، و صدایش را در نیاورم که "دلم پُر است از این تحقیرهای اخیر"، امّا

نبود بر سر آتش میسّرم که نجوشم...

بنا بود - به دلایلی- پای این گونه حرف ها به "تازه" باز نشود، و مدّت ها هم استوار ماندم بر این اصل، امّا بسوزد پدر کم طاقتی...

وقتی می شنوی بالاترین مقام اجرایی کشورت - که خدا می داند لحظه لحظه آرزو دارم سربلند باشد چون پرچم کشورم را به دوش می کشد- ساده لوحانه،  سودای بازی دو سر بُرد در سر دارد، و بعد می بینی در ازای از دست دادن خیلی چیزها، حتّی کوچکترین امتیازی به دست نیاورده است، آتش می گیری انگار.

وقتی می بینی مسئولین تراز اول کشورت- کشور عزیزت- که بعضاً گرین کارت و اقامت امریکا را در گاوصندوق دلشان نگهداری می کنند، بعد از مذاکره با سران مهجور امریکا و و اروپا، گویی رقص کنان در ابرها قدم می زنند، گُر می گیری یک آن. و بیشتر می سوزی وقتی آن سران مهجور، در جمع خبرنگاران اعلام می کنند که " ایران باید اعتماد ما را جلب کند"، و چنان حرف می زنند که انگار ما بوده ایم التماسشان کرده ایم که شما را به خدا-که نمی پرستید- ما را تحویل بگیرید!!!

وقتی می بینی رئیس جمهور کشورت، در جمع خبرنگاران و اعضای شورای روابط خارجی امریکا ؛ مانند دانش آموز مؤدّبی شده که باید درسش را جواب دهد و مراقب باشد کوچکترین نکته را هم از قلم نیندازد، و اصلاً حواسش نیست که نکند در سؤالاتشان نکته ای نهفته باشد، مگر می شود دلت نسوزد؟!

و ده ها حرف دیگر؛ که با خودت می گویی نگفتنش بهتر است.



و حالا باید سعی کنی فراموشت شود که تا چند وقت پیش، دارنده ی همین مقام در کشورت-کشورعزیزت-، نامش لرزه بر اندام همه ی کارشناسان و خبرگزاری های جهان می انداخت؛ همان که خیلی خودی هایمان(!) محکومش کردند به بردن آبروی ایران در سطح جهانی...



---------------------------------------------------------------------
با همه این حرف ها، خدا می داند که من آینده را روشن می بینم؛ بسیار روشن.
 و از آنجایی که این روزها، بازار نقلِ قول ها و تفسیر کلام بزرگان-البته به سودِ گوینده-گرمِ گرم است، من چرا هم راستا نباشم با این جنبش عظیم، و چرا خودم را آرام نکنم با این سخن که:


فرزندان انقلابی ام!
می دانم بر شما سخت می گذرد، ولی مگر بر این خادمتان سخت نمی گذرد؟!
خشم و غرور انقلابی تان را در سینه ها نگاه دارید و با خشم بر دشمنانتان بنگرید...
امام خمینی-پس از قطعنامه 598