تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رئیس جمهور» ثبت شده است

اتوبوس!

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

همین که سوار اتوبوس شدم دخترک از جایش بلند شد...

بی اینکه حتی کمی در چشمانم خیره شود و خستگیِ احتمالی را ببیند و بعد تصمیم بگیرد.

بلند شد؛ در لحظه. منتظر بود انگار.

پدرش هم هر چه تلاش کرد که بنشاندش... مذبوحانه بود.

دخترک، مدام با چشم به من اشاره می کرد و به پدرش می گفت :"بزرگتره خب"

تا جایی که پدرش از جا بلند شد، دخترک ش را روی پایش نشاند و بدون آنکه بفهمد نما به نمای این وقعه را رصد کرده ام، با لبخندی صدقه ای، به نشستن دعوتم کرد.

نشستم.

دخترک حتی منتظر تشکرِ نه چندان خشک وخالی من هم نشد، خندید. با تمام صورتش... پیروزمندانه.

:::

:::

پ.ن: امیدوارم. بر خلاف خیلی ها...به آینده ی فرهنگی کشور عزیزم... به فرهنگ پاک نسل های بعد...شاید خیلی بعدتر... اما امیدوارم... به روزی که...کودکانی که رگ و پیِ شان تماماً با فرهنگ ناب انقلاب اسلامی ممزوج شده، پدرو مادر شوند.... امیدوارم... همان طور که به طلوع خورشید... و لَو کَرِهَ المسئولین!!!


پ.ن برای پ.ن: (البته که " المسئولون" درست است. ولی "المسئولین" گوش آشنا تر)

لا تقنطوا من رحمت الله...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

هر آنچه این روزها می خواهم به زبان بیاورم...

پیشتر گفته ام...

و چقدر حیف...

چقدر حیف که مجبورم " شاه کلید " را دوباره منتشر و ادّعا کنم که حرف امروزم هم همین است...

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

کاملاً تصادفی...

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ق.ظ

پُر واضح است که هیچ ارتباطی ندارد...

و پُر تر واضح است که کاملاً تصادفی است...

و خیلی پُر تر واضح است که ابداً اهمیتی هم ندارد...

اینکه دقیقاً چند روز قبل از همه ی مذاکره های تیم ایرانی با گروه 6 تایی ها ( گروه 1+5 یا 3+3 یا هر چیز دیگری) یکی از مسئولان تراز اوّل ( مثل شخص رئیس جمهور یا وزیران گرام) طی سخنانی، از خالی بودن خزانه، فشارهای کمر شکن تحریم ها، مشکلات اساسی در نیروگاه های هسته ای و از این دست  مطالب، حرف می زند...

شخصاً و از همین تریبون اعللام می کنم:

هر کس معتقد باشد که عمدی در کار است،

یا اینکه معتقد باشد کسی می خواهد -آگاهانه یا غیرآگاهانه- هیئت ایرانی را در مذاکرات، خلع سلاح کند،

ضدانقلاب، دشمنِ ایران و ایرانی، و مزدور بیگانه است، ولاغیر.


حالا دیدید که واضح است این اتّفاقات کاملاً تصادفی است؟!


پاورقی مهم تر از متن!

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ
آدم وقتی توی بانک منتظر نوبتشه،
- علی الخصوص که 35 نفر هم قبل از آدم منتظر باشن-
علاقه مند میشه به اینکه روی در و دیوار، دنبال اطّلاعیه ای، توضیحی، تبلیغی یا چیزی شبیه این بگرده و بخونه و یه کم حواس خودش رو پرت کنه و به این فکر نکنه که " قراره حدود یک ساعت بیکار بشینه اونجا ".
وَ این یعنی دقیقاً همون کاری که
بنده امروز انجام دادم.
البتّه با یک تفاوت.
اطّلاعیه ای که روی دیوار، با قابِ شکیلِ زیبایی، توجّه من رو جلب کرد، یه مطلب معمولی نبود.
وَ
من، الحق ذوق کردم از این همه حمایتِ قانون از کارکنان دولت؛ از ریز تا درشت:


 
:::::


* پاورقی : راستش از بعداز ظهر فکرم مشغول یه سؤاله:
توی  چند سالی که گذشت... اصلاً بیخیالِ چند سالی که گذشت! کلاً رئیس جمهور هم جزو کارکنان دولت محسوب میشه؟!


:::::