تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رهبری» ثبت شده است

خوب شد...

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

:::

خوب شد...

نگران تر شدیم ولی خوب شد...

شک داشتیم ولی خوب شد که مطمئن شدیم...

بالاخره فهمیدیم -لااقل- بخش قابل توجهی از مسئولان سطح بالای کشورمان

-کشور اسلامی عزیزمان-

که بعضاً القاب امیر و سرلشکر و دکتر و رئیس فلان را

-بی هیچ مسمّایی-

به دنبال می کشند،

بویی از گفتمان رهبری نبرده اند.

بعدِ سی و چند سال، که گه گاه زانو به زانویش نشسته اند و ریز و درشتش را برانداز کرده اند و پیش ماها پز داده اند که "ما با ایشان جلسات مکرر داریم" از بعضی مردم عادی هم کمتر می فهمند گفتمانش را، حرف دلش را... دردِ دلش را.

خوب شد فهمیدیم...

...

... خوب شد فهمیدیم؟!

گریز!

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۴۲ ق.ظ

عکس ها را می نگرم...یک به یک...

و فیلم ها را... دانه به دانه...

خیلی ها آمده اند به عیادت...

و خیلی ها - که دلشان هزار راه رفته است این چند روزه- نیامده اند هنوز...

و خیلی تر - که دیدنِ عیادت شونده، کنار سِرُم ویرانشان کرده-  نتوانسته اند...

انتظاری ندارم...

اخبار را پی می گیرم... سطر به سطر...

نه به خاطر عیادت کننده ها... که به خاطر عیادت شونده...

عیادت شونده ای که لبخند می زند مدام... به همه... و روحیه خیرات می کند دائم...

از رئیس جمهور تا وزیر... از مرجع تقلید تا طلبه ... از ورزشکار تا کارگردان... و از آبی تا سبز...

ذوق مداحی ام گل می کند...

گریز می زنم...

"امروز دور و برش را شلوغ کردید... دمتان گرم... قدم هاتان استوار...

اما...

کجا بودید...؟!

پنج سال پیش... 88 ...

وقتی عیادت شونده ی امروزتان..."

و بغض... که ایهامی عجیب دارد... میان اشک و خشم...

و عیادت شونده ی صبور، هنوز لبخند می زند... و برکت خیرات می کند دائم...

مثل باران...

که در لطافت طبعش ملال نیست...

رهبر

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو...

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

خیلی سعی کردم کلاس کار را حفظ کنم و مثل بچّه ها

- که تا ذوق می کنند همه ی عالم و آدم خبردار می شوند-

فریادش نزنم، اما مگر می شود؟!

چیز کمی ست مگر؟! حتی اگر ساختگی هم باشد، می ارزد که نگنجم در پوستم!

در طول یک سال، تمام مشقّاتی که کشیدم و فحش هایی که خوردم برای "کلیپ ایستاده ایم" ، می ارزید به خبری که امشب شنیدم.

اتّفاق، ساده ست، یک جمله هم بیشتر نیست. ولی در تبیین و تشریح، عالمی ست براس خودش.

کسی که خودش و نظرش و حتی انتقادش برایم از جان عزیزتر است، و شاید همه ی این سختی ها را فقط به خاطر او تحمّل کرده ام،

به واسطه ای پیغام داده است که:

به بچه های "کلیپ ایستاده ایم" از طرف من، به طور ویژه خسته نباشید بگین!

و نمی دانید چه غوغایی ست در وجود من!

در وجود من؛ که در "ایستاده ایم" کوچکترینم!

کاش می شد بیشتر توضیح داد...کاش...

غصّه های سرزمین کهن!

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ

شکر خدا، آرزو به دل نماندیم و دیدیم که بالاخره عموعزّت الله خان ضرغامی هم نسبت به موضوعی، عکس العمل نشان داد. آن هم چه عکس العملی! آن قدر که سریال "سرزمین کهن" در شُرف توقفِ پخش قرار گرفت.

اینکه آیا در سرزمین کهن به قوم غیور و دوست داشتنی بختیاری، توهینی - هرچند ناخواسته- صورت گرفته یا نه، در فهم من نمی گنجد، ولی ذات این نگرانی در وجود رئیس رسانه ی ملّی بسیار ارزشمند و قابل تقدیر است. مخصوصاً این بخش از نامه ی ایشان به معاونش، که تقریباً داشت اشک را در چشمان من می حلقاند(!):

" ایجاد کوچکترین بدبینی و بی اعتمادی این عزیزان به فرزندان پرتلاش و خدمتگزارشان در رسانه ملی قابل تحمل نیست و باید از این رنجشِ خاطر، به خداوند بزرگ پناه برد."

فقط می ماند یک سؤال از حضرتشان:


جناب آقای ضرغامی!

می دانم که می دانید کسی که شما را به این سِمَت منصوب کرده، و ایضاً هنرمندان حرفه ای و متدیّن و فهمیده ی این کشور و همچنین ملّت دوست داشتنی ایران، بارها و بارها و بازهم بارها، انتقادها، اعتراض ها و بعضاً دل خوری های فزاینده ی خود را نسبت به بعضی فعّالیّت های شما و همکارانتان در آن سازمان فخیمه، اعلام و ابراز کرده اند؛ در خفا و در علن.

غریبه که بین ما نیست، خداوکیلی در طول مدّت ریاستتان، چندبار به این فکر افتادید که از رنجشِ خاطراین گروه هم به خداوند بزرگ پناه ببرید؟! ... خداوکیلی چندبار؟!...

کارکاتور-ضرغامی