تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «محرم» ثبت شده است

به وسعت دشت...

پنجشنبه, ۲۳ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۴۰ ب.ظ

امشب؛

هرجا را می نگرم...

به هر گوشه ی صحرا که رو می کنم...

تو را می بینم...

به وسعت دشت، تکثیر شده ای انگار...

راست گفته اند که :

فأینما تُولّوا فَثَـمَّ وَجهُ الله...

(بقره -115)


شمر زمانه...

يكشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۲ ب.ظ

بازم دم بروبچّه های خانه طرّاحان انقلاب اسلامی گرم

که توی این گیرودار تلاقی مذاکرات و ایّام محرّم، رسالتشون رو فراموش نکردن، و بعد از برخورد بسیار گرم و صمیمانه ای (!) که مسئولین شهرداری با بیلبوردهای صداقت آمریکایی داشتن، دست به کار بیلبوردهای جدید شدن.

... و طبیعتاً واضحه برای دیدن این بیلبوردها باید چه زحمتی بکشین ...

امید هر سال...

پنجشنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۲۲ ق.ظ

مش کاظم که از دنیا رفت -خدا بیامرز- توی دهاتمان ولوله ای افتاده بود. هرکس را می دیدی، تا چشمش به تو می افتاد می زد زیر گریه. توی گلوی همه، بغضی گیر کرده بود انگار. لابد هیچ کس منتظر نبود، که دمادم محرم، "شمرخوان" هفتاد ساله دهات، برود پیش همسرش.

از آن طرف اما، ما بچه های ده ، بفهمی نفهمی بدمان هم نیامده بود. دلمان بی شک برایش تنگ می شد، برای آن صدای گرمش که تا شروع می کرد به خواندن، دل همه را می لرزاند، اما در همان عالم کودکی، خوشحال هم شده بودیم کمی؛ خوشحال از اینکه دیگر امسال شمری نیست تا "روز قتل"، دل ما را بسوزاند و جلوی چشمان ما، ادای کشتن امام را در بیاورد... و ما مدام ضجه بزنیم و فکر کنیم که چه حالی داشتند بچه های امام...

+++++

محمّد آن قدر دویده بود یک نفس، و آن قدر گریه کرده بود توی مسیر، که بیست دقیقه ای طول کشید که ما از لابلای فوران اشک، بفهمیم ماجرا از چه قرار است. بیست دقیقه طول کشید که بفهمیم بزرگترهای ده، رفته اند و از شهر، یک شمرخوان جوان دعوت کرده اند برای روز قتل. با اینکه جمله ی آخر محمّد، در هقاهق گریه اش ناپدید شد ولی واضح بود که می خواست بگوید: دلمان خوش بود یک امسال دیگر امام را نمی کشند...

و من یادم هست به وضوح، که اشک، حلقه زد توی چشمم و گفتم: بدبختی ست دیگر. انگار باید هر سال شمری پیدا بشود که امام را بکشد...

::::

و حالا که سی سال گذشته است از آن روزها، تازه می فهمم که چه جمله ی حکیمانه ای گفته بودم با آن کودکی:

انگار باید هر سال شمری پیدا بشود ...


بی ذرّه ای لیاقت...

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ

چه شد که محبتّت را در دل ما گذاشتی، نمی دانم...



-------------------------------

* درست است که اینجا، مهمان منید، ولی دوست داشتم بدانید شیرینی این مهمانی را از کجا آورده ام...
اگر نه،  محو کردن آدرس وسط پوستر، کار دشواری نبود...


آنکس که تو را شناخت...

يكشنبه, ۱۲ آبان ۱۳۹۲، ۰۱:۴۹ ق.ظ

این پست، نه قرار است رمزی باشد و نه اینکه مختصّ گروهی خاص.

و اگر فقط به جمله  و عکسی بسنده شده، فقط از این جهت است که

برای بعضی ها - که می دانند- همین اختصار، عالمی است پر از حرف،

و برای بعضی ها - که نمی دانند-  طولانی ترین ها هم هیچ است  ...

::::


"  الاِسلام بَدئُه محَمَّدیٌّ وَ بَقائُه حُسینیٌّ  "



::::