تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «امام زمان» ثبت شده است

جمعه!

جمعه, ۲۱ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۳۵ ب.ظ

نه حرف کم می آورم برای گفتن...

نه حوصله برای نوشتن...

اما چه کنم که هرچه می خواهم بگویم...

قبل تر گفته ام... مثل این !

اس ام اس به آیت الله بهجت!

دوشنبه, ۳ شهریور ۱۳۹۳، ۰۵:۵۴ ب.ظ

چند وقت پیش، یه اس ام اس برام اومد که پُر بود از نکاتی که  هر کدومش، خوراک یه پُست جداگانه ست. ولی روده درازی نمی کنم و پیامک رو عیناً نقل می کنم. برداشت و توضیح و تفسیر و تبیین و تعجّب و احیاناً افسوسش با خودتون:


چگونه بفهمیم که رضایت امام زمان(ع) در چیست؟

با ارسال 210  پاسخ آیت الله بهجت را دریافت و روزانه از کلام ایشان بهرمند شوید

هر پیام 35 تومان

[!!!!]

ضرب الاجل...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ق.ظ
شعر،
اگه شاعرش جناب محمّدباقر مفیدی کیای عزیز باشه،
و اگر با صدای شاعر هم شنیده بشه،
به نظرم عیدی خوبی میشه در این ایّام ولادت امامِ دوست داشتنی...

خری که از پل گذشت...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۲ ق.ظ

کاملاً یادم هست بعضی دغدغه های روزهای اوّل دانشجویی را،

که یکی شان منجر شد به تولّد یک رباعی،

دغدغه ای که روال شده است این روزها انگار!

:::::

و همین رباعی، کافی ست که مرا یاد همیشه ام بیندازد... یاد خرهایی که از پل گذشتند...

و یادآوری اش کافی ست که شرمنده ترم کند در این شب های میلاد حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه...


هستند عجین، دوستی و دوری ها

از هجر تو نیست رنج و رنجوری ها

ماها که نه - مدّتی ست دانشجوییم-

در یاد تو اَند پشت کنکوری ها !


---------------------------------

پاورقی: خوش به حال آنها، که گمان می کنند منظور از "کنکور"، فقط "کنکور" است...

اگر چه دوست به چیزی نمی خرد ما را...

چهارشنبه, ۲۷ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۵ ق.ظ
رفت کنارِ درِ مغازه،
همونجایی که میوه ها و سبزی های چند روز مونده رو می ذارن معمولاً ،
چیزی که میخواست رو از لابلای اونا سوا کرد،
و در جواب نگاه پر سؤال شاگردش، فقط گفت:
هیچ کس اینا رو نمی بَره، مغازه دارِ بیچاره پول داده بابت شون! بذار ما وَرِشون داریم!
سیدعلی قاضی طباطبائی
:::
دلم گرم شد از شنیدن این ماجرا...
چون وقتی دوستان شما این جوری باشن،
شما هم قطعاً همین جوری هستین آقا ! ... نه ؟!

فراموشی...

جمعه, ۵ مهر ۱۳۹۲، ۰۱:۰۶ ق.ظ


چندی ست ز خاطرم، مرادم رفته

زین فاجعه، آه از نهادم رفته

از اوّل هفته در سرم غوغایی ست

این جمعه قرار بود... یادم رفته...


 :::::


کارم از این حرف ها هم گذشته...

باید انگشت سبابه ام را نخ پیچ کنم تا  یادم نرود با تو قرار داشته ام ... نه فقط امروز ... هر روز


مرامِ "بی رنگی" !

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۵ ق.ظ

رفتی به سفر... مرا دلِ سنگی کُشت

ای رنگ! مرا مرام بی رنگی کشت

عمری به هوای تو نفس آمد و رفت

برگرد... مرا درد نفس تنگی کشت...




.: این روزها البته، خیالم راحت است - اساسی- ؛

سال هاست که دیگر، کنتوری در کار نیست تا  " دروغ " هایم را شماره کند ... :.