جمعه!
نه حرف کم می آورم برای گفتن...
نه حوصله برای نوشتن...
اما چه کنم که هرچه می خواهم بگویم...
قبل تر گفته ام... مثل این !
نه حرف کم می آورم برای گفتن...
نه حوصله برای نوشتن...
اما چه کنم که هرچه می خواهم بگویم...
قبل تر گفته ام... مثل این !
چند وقت پیش، یه اس ام اس برام اومد که پُر بود از نکاتی که هر کدومش، خوراک یه پُست جداگانه ست. ولی روده درازی نمی کنم و پیامک رو عیناً نقل می کنم. برداشت و توضیح و تفسیر و تبیین و تعجّب و احیاناً افسوسش با خودتون:
چگونه بفهمیم که رضایت امام زمان(ع) در چیست؟
با ارسال 210 پاسخ آیت الله بهجت را دریافت و روزانه از کلام ایشان بهرمند شوید
هر پیام 35 تومان
[!!!!]
کاملاً یادم هست بعضی دغدغه های روزهای اوّل دانشجویی را،
که یکی شان منجر شد به تولّد یک رباعی،
دغدغه ای که روال شده است این روزها انگار!
و همین رباعی، کافی ست که مرا یاد همیشه ام بیندازد... یاد خرهایی که از پل گذشتند...
و یادآوری اش کافی ست که شرمنده ترم کند در این شب های میلاد حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه...
هستند عجین، دوستی و دوری ها
از هجر تو نیست رنج و رنجوری ها
ماها که نه - مدّتی ست دانشجوییم-
در یاد تو اَند پشت کنکوری ها !
---------------------------------
چندی ست ز خاطرم، مرادم رفته
زین فاجعه، آه از نهادم رفته
از اوّل هفته در سرم غوغایی ست
این جمعه قرار بود... یادم رفته...
:::::
کارم از این حرف ها هم گذشته...
باید انگشت سبابه ام را نخ پیچ کنم تا یادم نرود با تو قرار داشته ام ... نه فقط امروز ... هر روز