تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سیاسی» ثبت شده است

اتوبوس!

پنجشنبه, ۲۱ خرداد ۱۳۹۴، ۰۲:۱۳ ق.ظ

همین که سوار اتوبوس شدم دخترک از جایش بلند شد...

بی اینکه حتی کمی در چشمانم خیره شود و خستگیِ احتمالی را ببیند و بعد تصمیم بگیرد.

بلند شد؛ در لحظه. منتظر بود انگار.

پدرش هم هر چه تلاش کرد که بنشاندش... مذبوحانه بود.

دخترک، مدام با چشم به من اشاره می کرد و به پدرش می گفت :"بزرگتره خب"

تا جایی که پدرش از جا بلند شد، دخترک ش را روی پایش نشاند و بدون آنکه بفهمد نما به نمای این وقعه را رصد کرده ام، با لبخندی صدقه ای، به نشستن دعوتم کرد.

نشستم.

دخترک حتی منتظر تشکرِ نه چندان خشک وخالی من هم نشد، خندید. با تمام صورتش... پیروزمندانه.

:::

:::

پ.ن: امیدوارم. بر خلاف خیلی ها...به آینده ی فرهنگی کشور عزیزم... به فرهنگ پاک نسل های بعد...شاید خیلی بعدتر... اما امیدوارم... به روزی که...کودکانی که رگ و پیِ شان تماماً با فرهنگ ناب انقلاب اسلامی ممزوج شده، پدرو مادر شوند.... امیدوارم... همان طور که به طلوع خورشید... و لَو کَرِهَ المسئولین!!!


پ.ن برای پ.ن: (البته که " المسئولون" درست است. ولی "المسئولین" گوش آشنا تر)

خوب شد...

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

:::

خوب شد...

نگران تر شدیم ولی خوب شد...

شک داشتیم ولی خوب شد که مطمئن شدیم...

بالاخره فهمیدیم -لااقل- بخش قابل توجهی از مسئولان سطح بالای کشورمان

-کشور اسلامی عزیزمان-

که بعضاً القاب امیر و سرلشکر و دکتر و رئیس فلان را

-بی هیچ مسمّایی-

به دنبال می کشند،

بویی از گفتمان رهبری نبرده اند.

بعدِ سی و چند سال، که گه گاه زانو به زانویش نشسته اند و ریز و درشتش را برانداز کرده اند و پیش ماها پز داده اند که "ما با ایشان جلسات مکرر داریم" از بعضی مردم عادی هم کمتر می فهمند گفتمانش را، حرف دلش را... دردِ دلش را.

خوب شد فهمیدیم...

...

... خوب شد فهمیدیم؟!

اگه دوست داشتین...

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۵:۰۷ ب.ظ

به لطف خدا و همت یکی از مهمانان بزرگوار "تازه" به نام "بی نام"، بحث ارزشمندی ذیل پست "گریز" به وجود اومده که اگه دوست داشتین در اون بحث شرکت کنین.

فقط لطف کنین مبانی بحث کردن رو در نظر بگیرین.

اول : حفظ ادب و احترام متقابل نسبت به فردی که  با نظراتش مخالف هستین و نیز احترام به اعتقادات همدیگه.

دوم: بحث کردنِ با استدلال و منطقِ محکم و سند، و نه با احساسات و ...

 ممنون

افتتاح با اکسیژن!

چهارشنبه, ۱۰ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۳۸ ق.ظ

برخی خبرهای رسیده حاکی از اونه که قراره فیلم کوتاه اکسیژن -ساخته ی جناب امیر خان داسارگر- اوّلین اکرانش رو در مراسم افتتاحیه ی جشنواره مردمی فیلم عمّار داشته باشه.

مراسم افتتاحیه، روز چهارشنبه ( 10/ 10/ 93) ساعت 18:30 در سینما فلسطین (واقع در میدان فلسطین) برگزار میشه.

احتمالاً پخش این فیلم کوتاه، طرفای ساعت 20 اتفاق میفته!

اگه دوست داشتین، می تونین بدون بلیط تشریف ببرید.

خبر آمد خبری در راه است...

يكشنبه, ۱۶ آذر ۱۳۹۳، ۱۰:۰۱ ب.ظ
چقدر خوشحالم از اینکه شنیدم
جناب امیر داسارگر عزیز
، در تکاپوی آماده کردن یه فیلم سیاسی زیبای جدیده که قراره اولین اکرانش درجشنواره فیلم عمار امسال باشه. علی الخصوص، تورقّی که در فیلمنامه ش کردم، خوشحال ترم کرد؛ چرا که دیدم حرف های جدیدی در این فیلم
- که فعلاً قراره اسمش "اکسیژن" باشه -
به چشم می خوره.
توأم با دعای فراوون، بی صبرانه منتظر تنفّس "اکسیژن" امیرداسارگر هستم...

لا تقنطوا من رحمت الله...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

هر آنچه این روزها می خواهم به زبان بیاورم...

پیشتر گفته ام...

و چقدر حیف...

چقدر حیف که مجبورم " شاه کلید " را دوباره منتشر و ادّعا کنم که حرف امروزم هم همین است...

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

مظلوم!

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ

در شهری که خط ویژه هایش، ویژه شده اند برای اتوبوس ها- کند رو و تند رو-

در شهری که خیابانهایش، مهیّا شده اند برای اتومبیل ها - کم قیمت و پرقیمت-

در شهری که حاشیه های کناری هم، مختص شده اند برای موتوری ها - قانون مدار و قانون گریز-

...

مظلوم، آنان که برای راه رفتن، فقط به پای خود تکیه می کنند...

بیچاره پیاده رو ها !

پیاده رو

پس نوشت:

چقدر خوب...

که "اتوبوس" فقط برایمان اتوبوس است...

"اتومبیل" فقط اتومبیل...

"موتور" فقط موتور...

و "پیاده رو" فقط پیاده رو... نه هیچ چیز دیگر...

روز قدس... با یک ماه تأخیر

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ق.ظ

به قول خودم "خوب و بد این زمانه مخلوط شده ست" و چقدر هم عجیب.

رفیقی که تا مدّت ها پیش، مدام ملامتم می کرد - تلویحاً- برای حضورم در راهپیمایی روز قدس،

چند وقتی ست دوره افتاده - ایمیلاً (!) - که از طریق سایت های جمع آوری رأی، دین مبین اسلام را در آلمان، رسمی کند!!!

هزاران علامت تعجّب هم کم است برای رساندن عمق تعجّبم!...

و هزاران شکلک غمگین هم، برای اعلام تأسّفم از این همه کج فهمی!...

وجالب تر، رفیق دیگرم که شبانه روزش را -خالصاً لوجه الله- گذاشته است برای شناختن دست استکبار که از آستین نمادهای فراماسونری بیرون زده.

همان رفیقی که رسماً اعلام کرد - درجمع رفقا- که با روحیه ی جهادی ِ قابل ستایشش، تا به حال فقط یکبار توفیق شرکت در راهپیمایی روز قدس را داشته.

طفلک خب سختش است، گرمش می شود و ایضاً تشنه اش در وسط خیابان با زبان روزه!

و...

و چه بسا نویسنده ای دیگر، همین حالا دارد نفهمی های من را در وبلاگش ثبت می کند ...

::::

فقط امیدم به لطف " حضرت امام صادق " است -علیه السلام- در این ایام شهادتش...

که کام من را به کمی فهم و شعور و بصیرت شیرین سازد...

شهادت امام صادق علیه السلام

و باز هم عشق... علیه السلام

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ق.ظ
این روزها مدام مجبورم حرفهای سیاسی ام را قورت بدهم...

و سوزش گلویم را - در حین قورت دادن- تحمل کنم...

و تلخی اش را هم...

فقط خدا کند به نفهمی ها و بی تدبیری ها و کج روی ها عادت نکنم... هچ وقت...

حالا تصوّرم کنید حین خواندن "داعش و دیپلماسی لبخند" ...