اتوبوس!
همین که سوار اتوبوس شدم دخترک از جایش بلند شد...
بی اینکه حتی کمی در چشمانم خیره شود و خستگیِ احتمالی را ببیند و بعد تصمیم بگیرد.
بلند شد؛ در لحظه. منتظر بود انگار.
پدرش هم هر چه تلاش کرد که بنشاندش... مذبوحانه بود.
دخترک، مدام با چشم به من اشاره می کرد و به پدرش می گفت :"بزرگتره خب"
تا جایی که پدرش از جا بلند شد، دخترک ش را روی پایش نشاند و بدون آنکه بفهمد نما به نمای این وقعه را رصد کرده ام، با لبخندی صدقه ای، به نشستن دعوتم کرد.
نشستم.
دخترک حتی منتظر تشکرِ نه چندان خشک وخالی من هم نشد، خندید. با تمام صورتش... پیروزمندانه.
:::
:::
پ.ن: امیدوارم. بر خلاف خیلی ها...به آینده ی فرهنگی کشور عزیزم... به فرهنگ پاک نسل های بعد...شاید خیلی بعدتر... اما امیدوارم... به روزی که...کودکانی که رگ و پیِ شان تماماً با فرهنگ ناب انقلاب اسلامی ممزوج شده، پدرو مادر شوند.... امیدوارم... همان طور که به طلوع خورشید... و لَو کَرِهَ المسئولین!!!
پ.ن برای پ.ن: (البته که " المسئولون" درست است. ولی "المسئولین" گوش آشنا تر)
و الا ن بر خلاف زرای مفتی که زدی داری تو واتساپ میگردی
اما
همین عزیز دردونه هایی که میگی
از تو امثال تو متنفرن
انقدر متنفرن که دهنشون به فش واز شده
وقتی نون شب ندارن تو تلویزیون بزرگتون میاد میگه امریکا هیچ غلطی نمیتوانه بکنه
وقتی...
های
اره
واسه شما تنها حریف ازراییله
والی انقدرم امثال شماها به اسم اسلام مارو چاپیدن
که تنها سنگ صبورمون ازراییله