تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۸ مطلب در دی ۱۳۹۲ ثبت شده است

کلیشه

جمعه, ۲۷ دی ۱۳۹۲، ۰۱:۱۴ ق.ظ

توی خیابان قدم می زنی...

چند ساعت پیش، از دفتر "خانه ی فیلم داستانی"، زنگ زده اند به گوشی ات، و تو به حرمت کلاس، جواب نداده ای.

و حالا که ساعت از 9 شب گذشته،  قاعدتاً کسی آنجا نیست که تو تماس بگیری و مؤدّبانه سؤال کنی: "با من کاری داشتین؟!"  یا  "چه کسی با من کار داشت؟!"

لابد قرار است مشارکتی داشته باشی در ساخته ی جدیدشان.

توی خیابان قدم می زنی، تا برسی به خانه ات.

شاید هم نمی خواهی برسی به خانه ات...

داری به این فکر می کنی که هر سال، این ایّام ، یک مشهد برای خودت دست و پا کرده بودی...

و امسال، به خاطر همه ی اتّفاقات جالب زندگی ات، محروم شدی از آن.

...

... تماسِ حسین را نمی شود جواب نداد، هر قدر هم که خسته باشی.

می گوید بچّه های دفتر، دنبالت می گردند.

 می گوید بچّه های دفتر، دارند دسته جمعی می روند مشهد. زنگ زده اند  بپرسند که همراهشان می روی یا نه!

:::

"کریم" را شاید همیشه به دست و دلبازی اش نشود شناخت، ولی از شکل مهمانی اش چرا.

بعضی وقت ها، آن قدر ساده مهمانت می کند- بی حتّی گره و تعلیقی- که اگر بخواهی داستانش را بنویسی، از ترس کلیشه ای شدن منصرف می شوی.

و بعضی وقت ها، آن قدر ساده مهمانت می کند که گمان می کنی خودت این مهمانی را برای خودت دست و پا کرده ای...

مثل "لکّه"

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

از سینما که می آیم بیرون، رو می کنم به علی - که از روی مرام، نزدیک نیم ساعت، معطّل خداحافظی من با دوستان شده - :

- حسّ شابدالعظیم دارم

پایه است به وضوح. و آن قدر بلافاصله موافقتش را اعلام می کند که من شک می کنم یک آن. نکند رودربایستی داشته باشد؟!

...

در طول مسیر تا رسیدن به حرم، مدام به این فکر می کنم که چرا باید بعد از دیدن این فیلم، هوای حضرت عبدالعظیم بزند به سرم!

درست است که محتوای این فیلم، دغدغه ی من بوده انگار، و درست است که از نظر ساخت هم بسیار دوست داشتنی ست، و درست است که سازنده ی این "لکه"، " محمدباقر مفیدی کیا" ست، ولی اینها که نشد دلیل!

:::

:::

و همه ی تلاشم برای فهمیدن، منجر می شود به یک چیز. چیزی که امیدوارم هیچ کس نخواهد از من، که بسطش دهم:

آدم "بعضی وقت ها" ، "احساس می کند" که تبدیل به یک حفره شده انگار، خالی شده تماماً. باید بگردد به دنبال کسی یا چیزی که پُرَش کند. همین.

و ایمان دارم آنگاه که  "بعضی وقت ها" مبدّل شود به "همیشه" ، و "احساس می کند" به "یقین داشته باشد" ،  کولاک می شود.

و بیشتر یقین دارم که اوج اعتلا، آن جاست که دیگر "آدم" ی به کار نباشد...
عاشق چیزهایی هستم که مرا سوق می دهند به این جور فکرها... مثل" لکه"

الامام... والدٌ شفیق...

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ

زیادتر شده اند این روزها این جور آگهی ها.

اغلبشان هم اختلال حواس دارند طفلک ها. از منزل خارج شده اند و تاکنون مراجعت ننموده اند...

عکس هاشان را که وَرانداز می کنم بی اختیار در ذهنم می دَود که :

چرا خانواده هاشان باید اینقدر هزینه کنند برایشان، و خون دل بخورند ؟! برای اینها که نه قیافه ای دارند بعضی هاشان، نه عقل و حافظه ی درست و حسابی، و نه حتّی بعضاً ذره ای مهربانی؟!

جواب همه ی این سؤال ها را خودم می دانم:

پدر و مادر کارشان "چرا" بردار نیست!

هرچه باشی؛

عاقل باشی یا دیوانه،

زیبا باشی یا زشت،

باادب باشی یا بی ادب...

دل پدر و مادر هر لحظه برایت هزار راه می رود.

نگرانت می شوند، حتی اگر از یادشان برده باشی...

به دنبالت می گردند، حتی اگر فراموششان کرده باشی...

:::

امروز جمعه است...

من مدّت هاست که از منزل بیرون رفته ام و برنگشته ام هنوز...

گم شده ام ...

می شود برایم آگهی بزنی... آقا ؟!

قالیباف! مچّکریم!

جمعه, ۲۰ دی ۱۳۹۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

"مشترک گرامی؛ با عرض پوزش به دلیل انجام عملیات بر روی تأسیسات آب شهری، آب محدوده شما،

روز دوشنبه  16/ 10 / 92  از ساعت 21 الی 5 بامداد قطع خواهد شد. لطفاً ما را با بردباری خود یاری فرمایید.

روابط عمومی شرکت آب و فاضلاب "

وقتی غروب یکشنبه، این پیامک برام اومد، داشتم از تعجب شاخ در می آوردم. آخه ما تقریباً عادت کردیم که گه گاه، مثلاً برقمون بره، بعد زنگ بزنیم اداره برق،  تا اگه دوست داشتن بهمون بگن که دارن یه عملیاتی روی سیستم انجام می دن.

روز دوشنبه هم که حوالی میدان شهدا، چندتا بنرِ اطّلاع رسان در همین مورد دیدم، دیگه مطمئن شده که بیدارم و خواب نمی بینم. علی الخصوص که طرفای ساعت 8 روز دوشنبه، چند جا از منطقه مون، چشمم افتاد به تانکرهای آب، که ظاهراً برای رفع نیاز مردم تعبیه شده بودن.

دیدم دور از انصاف و معرفته که سکوت کنم و هیچی نگم.  مخصوصاً در این چند ماه که از بعضی ها، به خاطر کارهای نکرده(!) مدام تشکّر میشه.

واسه همین فریاد می زنم:

روحا... ببخشید ... قالیباف متشکّریم!


بماند که دوشنبه، از 9 شب، الی 5 بامداد، فقط فشار آب یه کم، کم شد!

پرتقال فروش...

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۰۵ ق.ظ

قدیم ترها، وقتی در ملاقات مقامات ایرانی وخارجی، مقام خارجی یک قدم حتّی، کمتر از مقام ایرانی برمی داشت، بعضی ها صداشان را به فریاد بلند می کردند که: وا ایرانا! امان از رفتن آبرو و عزّت ایرانی!

حالا بعضی از همین بعضی ها - به دلایلی از بردن نامشان معذوریم، سؤال نفرمایید، حتّی شما دوست عزیز- طی سخنانی گهربار، فرمایش نموده اند که :

در ماجرای رفتار هیئت اروپایی با رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام، هیچ گونه بی احترامی صورت نگرفته. اگر هم ذرّه ای پا روخطی اتّفاق افتاده، به دلیل ناآشنایی هیئت اروپایی با عرف ایرانی بوده است! ( اصل خبر)

سؤال مهم اینجاست: چگونه است تمامی افراد هیئت اروپایی با عرف ایرانی آشنا بوده اند مگر رئیس این هیئت؟! یک بار فیلم را به دقت ببینید!

حالا پیدا کنید پرتقال فروش را...

::::

پاورقی: راستش مدتی بود در نوسان بودم میان انتشار و عدم انتشار این پست. چون گمان می کردم و گمان می کنم که وقت همه ما بیشتر از اینها ارزش دارد که به این چیزها تلف شود. و بالاخره، منتشرش کردم؛ نه از این جهت که ارزش انتشارداشت، از این جهت که کلی وقت گذاشتم برایش!!!

توقّعات بی جا !!!

جمعه, ۱۳ دی ۱۳۹۲، ۰۵:۰۵ ق.ظ
بیخود نیست از قدیم می گفتند: به مُرده که رو بدهی، پا می شود و بالانس می زند برایت!
آن قدر توقّعات مان را برده ایم بالا، که حدّ و حساب ندارد!
آخر برادر من! با شما هستم! شمایی که آن کنار ایستاده ای! همین شمایی که سه چهار روز است رفته ای روی مغز من؛ که
"چرا سازمان فخیمه ی صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، برای مراسم 9 دی تهران، اطّلاع رسانی نکرد؟!"
مگر صدا و سیما در ایران مسئول اطّلاع رسانی درباره این اتّفاقات دمِ دستی است؟! به صدا و سیما چه ربطی دارد که یک عدّه می خواهند روز 28 صفر در چندجا، شهید گمنام تشییع کنند؟! همین که از سر لطف، بزرگواری می کند و چند روز بعد از واقعه، دو سه پلان از این اتّفاقات را خبررسانی می کند، منّت دارد سر ما! جنابشان کارهای مهمتری دارند!
- چه کارهای مهمتری؟!
اینکه صبح و شام به فکر روی فرم نگه داشتن بدنِ خوش استیل ما هستند و مدام وسایل پیاده رَوی و دراز و نشست را معرّفی می کنند، کار کمی است؟!
اینکه در طول چندین ماه، مهمترین دغدغه مردم - یعنی آماده سازی کباب؛ آنگونه که حرارت به طور یکسان به همه جایش برسد- شده دغدغه شان، کار کوچکی است؟!
عجب آدم های پرتوقّعی پیدا می شوند ها!

"لکّه" ای از اکسیژن...

دوشنبه, ۹ دی ۱۳۹۲، ۰۴:۰۳ ب.ظ

توی این وانفسای سینمای ایران-که گویا جناب مرده شور خودشون صاحب عزا تشریف دارن-

بعضی از اتّفاقات، حکم کپسول اکسیژن رو دارن؛ توی این هوای دودآلود!

مثلاً  سر به مهر -با وجود چند نکته ی قابل بحثش- بعد مدّت ها، یه حالی داد به شُش های بینوای ما.

( که شاید به وقتش مفصّل درباره ش بنویسم)

و این اتّفاق اخیر که خدا می دونه ذوق کردم از شنیدنش:

جناب محمّدباقر مفیدی کیای عزیز - که این واژه ی "عزیز"، بسیار ناچیزه در مقابل ارادتم به او-  بعدِ چند اثر، از  جمله فیلمِ دیدنی "... و دیگر هیچ نبود" ، و کلیپ بی نظیر و تحسین برانگیز*" ایستاده ایم..." ، دست به کار فیلم جدیدش با نام "لکّه" شده، که قراره در جشنواره عمّار، اوّلین اکرانش رو داشته باشه. بی صبرانه و منفجرانه(!) منتظرِ یه نفسِ عمیق با اکسیژن خالص سیاسی هستم...
--------------

* البتّه برای بعضی ها، صفت "خانمان سوز" هم به این صفت ها اضافه میشه!

همین قدر می فهمم از عاشورا...

چهارشنبه, ۴ دی ۱۳۹۲، ۰۲:۱۵ ق.ظ

در گشت و گذارهای امروزم -مثل هر روز-

خواستم بر خلاف معمول - که وقتتان را تلف می کنم- مهمانتان کنم به دل نوشته ای از "عشق علیه السلام"

دل نوشته ای با نام همین پست،
دل نوشته ای که حرف دلم شده سالها...