تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دولت» ثبت شده است

خوب شد...

جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۳۹ ق.ظ

:::

خوب شد...

نگران تر شدیم ولی خوب شد...

شک داشتیم ولی خوب شد که مطمئن شدیم...

بالاخره فهمیدیم -لااقل- بخش قابل توجهی از مسئولان سطح بالای کشورمان

-کشور اسلامی عزیزمان-

که بعضاً القاب امیر و سرلشکر و دکتر و رئیس فلان را

-بی هیچ مسمّایی-

به دنبال می کشند،

بویی از گفتمان رهبری نبرده اند.

بعدِ سی و چند سال، که گه گاه زانو به زانویش نشسته اند و ریز و درشتش را برانداز کرده اند و پیش ماها پز داده اند که "ما با ایشان جلسات مکرر داریم" از بعضی مردم عادی هم کمتر می فهمند گفتمانش را، حرف دلش را... دردِ دلش را.

خوب شد فهمیدیم...

...

... خوب شد فهمیدیم؟!

لا تقنطوا من رحمت الله...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

هر آنچه این روزها می خواهم به زبان بیاورم...

پیشتر گفته ام...

و چقدر حیف...

چقدر حیف که مجبورم " شاه کلید " را دوباره منتشر و ادّعا کنم که حرف امروزم هم همین است...

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

و باز هم عشق... علیه السلام

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ق.ظ
این روزها مدام مجبورم حرفهای سیاسی ام را قورت بدهم...

و سوزش گلویم را - در حین قورت دادن- تحمل کنم...

و تلخی اش را هم...

فقط خدا کند به نفهمی ها و بی تدبیری ها و کج روی ها عادت نکنم... هچ وقت...

حالا تصوّرم کنید حین خواندن "داعش و دیپلماسی لبخند" ...

نسیم... خنده...طوفان!

سه شنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۰۲ ق.ظ

می خندیم... سالهاست که می خندیم...

به همه چیز...

به  ترسیدن آدم ها...

به اضطراب مردم...

به زمین خوردن بچه ها...

به فریب خوردن بنی بشر...

دم شبکه ی نسیم گرم، که خیالمان را راحت کرده.

این روزها دیگر معلوم است که اگر بخواهی به مردم و مشکلاتشان بخندی، باید کدام شبکه را نگاه کنی...

برایت افکت خنده هم می گذارند تا خدای نکرده از افتادن کودکی از دوچرخه، ناراحت نشوی،

یا از ترسیدن مردی، نگران،

یا از فریب خوردن کسی، دلخور.

آن قدر به مردم می خندیم که دیگر برایمان مهم نباشد عزّت و افتخارشان.

دیگر برایمان مهم نباشد که با تدبیرمان، تحقیرشان کنیم و با ژست اعتمادسازی، رفع اعتبارشان.

... و حواسمان نیست که گاهی وقت ها، نسیم، طوفانی می شود برای خودش...

و ما هنوز می خندیم...

پاورقی مهم تر از متن!

سه شنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۲، ۱۱:۳۲ ب.ظ
آدم وقتی توی بانک منتظر نوبتشه،
- علی الخصوص که 35 نفر هم قبل از آدم منتظر باشن-
علاقه مند میشه به اینکه روی در و دیوار، دنبال اطّلاعیه ای، توضیحی، تبلیغی یا چیزی شبیه این بگرده و بخونه و یه کم حواس خودش رو پرت کنه و به این فکر نکنه که " قراره حدود یک ساعت بیکار بشینه اونجا ".
وَ این یعنی دقیقاً همون کاری که
بنده امروز انجام دادم.
البتّه با یک تفاوت.
اطّلاعیه ای که روی دیوار، با قابِ شکیلِ زیبایی، توجّه من رو جلب کرد، یه مطلب معمولی نبود.
وَ
من، الحق ذوق کردم از این همه حمایتِ قانون از کارکنان دولت؛ از ریز تا درشت:


 
:::::


* پاورقی : راستش از بعداز ظهر فکرم مشغول یه سؤاله:
توی  چند سالی که گذشت... اصلاً بیخیالِ چند سالی که گذشت! کلاً رئیس جمهور هم جزو کارکنان دولت محسوب میشه؟!


:::::