زن همسایه...
شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ
... امروز صبح، دستم خراش برداشته است...
حوالی ظهر، زمین خورده ام...
و حالا غروب، گرد و خاک کوچه؛ سوار بر باد، چشمم را ملتهب کرده...
انگار بلاها، مضاعف شده اند از امروز...
از مادرم شنیدم دیشب، زن همسایه را شبانه دفن کرده اند...
همان زنی که مدام دعایمان می کرد...