تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

زن همسایه...

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ

... امروز صبح، دستم خراش برداشته است...

حوالی ظهر، زمین خورده ام...

و حالا غروب، گرد و خاک کوچه؛ سوار بر باد، چشمم را ملتهب کرده...

انگار بلاها، مضاعف شده اند از امروز...

از مادرم شنیدم دیشب، زن همسایه را شبانه دفن کرده اند...

همان زنی که مدام دعایمان می کرد...

  • ۹۲/۱۲/۲۴
  • زین العابدین تقی پور

وبلاگ تازه

حضرت زهرا

فاطمیه

مذهبی

دل نوشته

نظرات  (۱۲)

  • شاگرد همیشگی
  • در این سه ماه اب شدم امتحان شدم...
    با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم...
    زهرا به جای نان غم مارا درست کن...
    حلوای ختم شیر خدا را درست کن
    پاسخ:
    سلام
    ممنون از این انتخاب.
  • 👤غلامحسین
  • سلام علیکم

    بسم‌الله

    مادرم پا شده و دست به دیوار شده
    بازهم خواب چه را دیده و بیدار شده
    او که یادش نرود تا که ز جانش برود
    که بگفتند چه کسی گریه خریدار شده
    جای خود پاشده تا شانه به مویم ببرد 
    بزمین خورد و بگفت دیده ی من تار شده
    کار خانه شده کار پدر و گریه کند
    از خودش ناله کند فاطمه بیمار شده
    پشت هم مادر من غصه خورد بهر پدر
    جانشین پدرش از چه به انکار شده
    مینشینم به زمین کوچه به یادم برسد
    مادرم در لشکری مانده گرفتار شده
    بچه ی شش ماهه را با چه پذیرایی کنند
    پهلوی مادر و محسن رخ مسمار شده
    تازیانه کس ندیدم که نیاورده به خود
    بین لشکر کمتر از مشت و لگد عار شده
    با غلافی دست و بال مادرم قنفذ شکست
    با خودش گفت که دگر کار علی زار شده
    تازیانه با چه ضربی میزدش بر روی گل
    من مغیره دیدم و دستش که برکار شده
    پدرم خورد بزمین گفت به من ای حسنم
    به گمانم که دگر غصه به من یار شده
    پاسخ:
    سلام
    خوش اومدین.
    ممنونم.
  • شاگرد همیشگی
  • بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام...
    مشغول کار خانه شدی خوش سلیقه ام...
    زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی...
    داری برای دل خوشی ام کار می کنی...
    پاسخ:
    سلام
    ... شکر خدا که پا شدی و راه می روی...
    چقدر شعر خوبیه...
    ممنون
  • زین العابدین
  • سلام ...
    سال پیش یه همچین روزهایی همه ی دغدغمون مراسم فاطمیه دوم بود ....
    چه روزهای خوبی بود ... با شما و دوستان ...

    ان شاءالله خود خانم دستمون رو بگیرند ...


    حالا همه را باور میکنم ...

    دیدی زده بالای دری پرچم زهرا            بی اذن مشو وارد بزم غم زهرا

    خیلی مخلصیم استادنا....
    یا علی 
    پاسخ:
    سلام
    میشه لطفاً با اسم خودتون یا همون... سابق کامنت بذارین؟!
    ضمناً خاطرات خوب، زمانی ارزش مند میشن که ما رو مجبور به ساخت خاطرات خوب جدید کنن! (این جمله از خودمه!)
    وگرنه اگه فقط یه حس و حال خوب باشه که بعیده دردی از کسی دوا کنه!
    لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان ...
    پاسخ:
    سلام
    فاتحه ای چو آمدی بر سرخسته ای، بخوان...
    چند بار خواستم منم چیزی بنویسم مثل شما و باقی رفقا اما نشد
    تازه فهمیدم مداح هیئتمون دروغ نمیگه وقتی روضه رو بد میخونه و آخرش میگه رفقا 
    خوندن روضه مادر سخته. . .
    اینجا اگر قهرمان خیبر هم باشی ،  به زانو در میایی.
    پاسخ:
    سلام
    لطف کردین. ممنون.
  • رهگذری آشنا
  • سلام سرورم !
    " و چه سکوتی امروز پابرجاست ... بی صدای گریه های شبانه ی زن همسایه ...
    مادرم می گفت : در و دیوار مسجد می لرزیده از نفرینش ... اگر به خاطر حرف « علی » نبود ، مدینه ... "
    متنتون هم که نیاز به تعریف من یکی نداره !
    پاسخ:
    سلام
    لطف شماست. ممنون از تکمیل کردنش.
    (البته "سرورم" هم دیگه اغراقه دیگه!)
    عالی 
    پاسخ:
    سلام
    آقا شما کجا اینجا کجا؟!
    خیلی خیلی خوشحالم کردی.
    مخلصیم
    انگار می خواستند عکسش را همیشه به دیوار خانه علی بگذارند تا علی هرگاه دلتنگش شد به عکسش بنگرد.آری می خواستند عکسش به دیوار باشد اما چون وزنه معنوی فاطمه خیلی سنگین بود، میخی در خور این وزنه لازم بود. پس آنها میخ در را چاره کار دیدند. پس کردند آنچه را که می خواستند. و ...زهرا قاب شد و به دیوار چسبید و او حالا تصویری است که دنیا او را می بیند و سند مظلومیت علی است. 

    سلام.

    متنتون فوق العاده بود.

    خیلی ممنون.

    پاسخ:
    سلام
    عجب نوشته ی خوبی!
    ممنون از این نوشته.
    و ممنون از اینکه هنوز اینجا سرک می کشین
  • معلومه دیگه
  • همه رزمنده ها داشتن سربند میگرفتن ...
    ولی یه رزمنده نوجوونی داشت هی سربندها رو زیرو رو میکرد
    صدای یکی دراومد: بسه بابا دیگه ، یکی رو بردار دیگه،مگر فرقی هم میکنه(یا علی،یاحسین و....)
    پسرک قدری تامل کرد با بغض تو صداش گفت:
    دنبال سربند یازهرام ، آخه من مادر ندارم...
    پاسخ:
    سلام
    واقعاً چیزی برای گفتن ندارم.
    خیلی به جا بود؛ مثل همیشه.
    ممنون
    سلام ؛به نظرم رسید خوب باشه که این شعر آقای برقعی رو بنویسم:
    زیر باران دوشنبه بعد از ظهر
    اتفاقی مقابلم رخ داد
    وسط کوچه ناگهان دیدم
    زن همسایه بر زمین افتاد
    سیب ها روی خاک غلتیدند
    چادرش در میان گرد و غبار
    قبلا این صحنه را....نمی دانم
    در من انگار نمی شود تکرار
    آه سردی کشید حس کردم
    کوچه آتش گرفت از ین آه
    و سراسیمه گریه در گریه
    پسر کوچکش رسید از راه
    گفت:آرام باش!چیزی نیست
    به گمانم فقط کمی کمرم...
    دست من را بگیر،گریه نکن
    مرد گریه نمی کند پسرم
    چادرش را تکاند با سختی
    یا علی گفت از زمین پا شد
    پیش چشمان بی تفاوت ما
    ناله هایش فقط تماشا شد
    صبح فردا به مادرم گفتم
    گوش کن!این صدای روضه ی کیست؟
    طرف کوچه رفتم و دیدم
    در و دیوار خانه ا ی مشکی است
    با خودم فکر می کنم حالا
    کوچه ی ما چقدر تاریک است
    گریه،مادر،دوشنبه،در،کوچه
    راستی فاطمیه نزدیک است....




    پاسخ:
    سلام
    چقدر چیزای خوبی به نظر شما می رسه!
    عالی بود و بجا.
    ممنون.
  • مهدی نادری
  • مادر دو بخش دارد: "ما"،"در" و قصه ی یتیمی "ما" از همان"در" شروع شد.
    صلی الله علیک یا فاطمه الزهرا
    پاسخ:
    سلام
    ... او سیب گلاب باغ پیغمبر بود...
    ممنون از این انتخاب.
    مثل همیشه عالی.

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی