تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۱۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «طنز» ثبت شده است

هر قدر هم که اشاره کنی...

يكشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۱:۱۴ ب.ظ

گمان نکنی - خدای ناکرده- فراموشت کرده ایم... نه والله

هنوز هم از نامت استفاده می کنیم؛

چه بخواهی چه نخواهی...

آن چنان که اگر کسی نداند، گمان می کند ما و تو، یک روحیم در چند بدن...

بماند که آن پیرِ مرادِ دوست داشتنیِ مظلوم، تو را در دو خصوصیت، چکیده کرده بود:

ساده زیستی

دیانتی عین سیاست و سیاستی عین دیانت

و بماند که ما، نه فقط شباهتی به این دو نداریم، بلکه علاقه ای هم به این دو...

ولی خودت هم اگر بودی، راضی نمی شدی که ما،  نامت را

- که برای همیشه در تاریخ دلها، استوار خواهد ماند-

به همین راحتی از دست بدهیم!

پس لطفاً خودت را خسته نکن... و ما را هم بیش از این شرمنده تر...

هر قدر هم که بنشینی روی منبرت - روبروی اتاق کار ما-

و اشاره کنی مدام

و ابرو در هم بکشی مکرّر...

ما کار خودمان را می کنیم

و صد البتّه از نامت بهترین استفاده ها را...

مدرس عزیز!

:::

:::

کاملاً تصادفی...

پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۳۴ ق.ظ

پُر واضح است که هیچ ارتباطی ندارد...

و پُر تر واضح است که کاملاً تصادفی است...

و خیلی پُر تر واضح است که ابداً اهمیتی هم ندارد...

اینکه دقیقاً چند روز قبل از همه ی مذاکره های تیم ایرانی با گروه 6 تایی ها ( گروه 1+5 یا 3+3 یا هر چیز دیگری) یکی از مسئولان تراز اوّل ( مثل شخص رئیس جمهور یا وزیران گرام) طی سخنانی، از خالی بودن خزانه، فشارهای کمر شکن تحریم ها، مشکلات اساسی در نیروگاه های هسته ای و از این دست  مطالب، حرف می زند...

شخصاً و از همین تریبون اعللام می کنم:

هر کس معتقد باشد که عمدی در کار است،

یا اینکه معتقد باشد کسی می خواهد -آگاهانه یا غیرآگاهانه- هیئت ایرانی را در مذاکرات، خلع سلاح کند،

ضدانقلاب، دشمنِ ایران و ایرانی، و مزدور بیگانه است، ولاغیر.


حالا دیدید که واضح است این اتّفاقات کاملاً تصادفی است؟!


واقعاً چرا...؟!

پنجشنبه, ۹ آبان ۱۳۹۲، ۰۲:۰۰ ق.ظ

اخیراً یه مطلبی شنیدم از قول یکی از بزرگان محترم مملکتی، که با جملاتی به غایت دندان شکن (!) مطلبی رو بیان کرده بودن به این مضمون که:

جریان فتنه انگار نمی خواد دامنش رو جمع کنه!

ما با فتنه گران فعلی جامعه، با همون اقتداری برخورد می کنیم که با فتنه گران 88 برخورد کردیم!


واقعاً  نمی دونم چرا، ولی به محض شنیدن این مطلب، یاد این داستان معروف افتادم:

" نقل است که گدایی از فرط گرسنگی به دِهی اندر شد! و بانگ برآورد که گر مرا طعامی از لطف، تقدیم نکنیدندی، همان بلایی بر سرتان آوَرمی که بر سر ده قبلی! مردم دِه بترسیدندی و مر او را غذا آوردندی و او را سیر بخوراندندی. گدا از طعام که فارغ آمدی، او را پرسیدندی که مگر بر سر دِه قبلی چه آوردی؟! بگفتا: من هرچه بر ایشان اصرار کردمی که مرا غذایی بدهندی، اعتنا نکردندی، من هم از ایشان روی گرداندمی و به سوی شما آمدمی. اگر شما هم غذایی نمی دادید، به دِهی دیگر عزیمت کردمی!!! "


حالا به نظر شما، واقعاً چرا من یاد این داستان افتادم؟!


-------------------------------

* برای آگاهی از نحوه برخورد مقتدرانه با فتنه گران 88 ، ر.ک کابینه تدبیر و امید!

شوخی، شوخی... با "کیهان" هم شوخی...؟!

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۴۳ ب.ظ

بعله! درسته!

من هم می فهمم که نباید گیر الکی داد و ابداً نمیشه گفت وقتی اشتباهی پیش میاد، قصد و غرضی در کار بوده؛ ابداً .

ولی بالاخره حواس روزنامه نگارای ما باید جمع باشه یا نه؟!

...

امروز چشمم افتاد به صفحه ی  اوّل کیهان!



که طبیعتاً شما هم الان چشمتون افتاد...

و از قضا، عکس صفحه اوّل توجّه من رو جلب کرد...

مردم نمازگزار غیور، تظاهراتی راه انداخته بودن، با فریاد مرگ بر امریکا...

که جالبه بدونین من اصلاً راجع به این نمی خواستم صحبت کنم!!!

بلکه درباره پلاکاردی که این آقای محترمِ سمتِ راستِ تصویر، در دست گرفته... هم نمی خواستم صحبت کنم...

که از قضا درباره عکاس محترم می خوام صحبت کنم که با دقّت تمام(!!!) کادرِ عکسش رو جوری تنظیم کرده که ... اصلاً خودتون دو سه خطِ اوّلِ روی پلاکارد رو بخونین... بذارین عکس رو بزرگترکنم براتون...



آهان... لابد الان شما هم دارین دقیقاً به همون چیزی فکر می کنین که من اوّلش فکر می کردم. اوّلش با خودم گفتم: بابا الکی گیر نده! خب حواسشون نبوده...پیش میاد دیگه!

ولی چند ثانیه بعد، وقتی قسمت دیگه ای از عکس رو دیدم نظرم عوض شد:

زیر آرم "آرمان، روابط عمومی"، همون تیترِ محو شده!

یقین کردم که یه خبرائیه! ... که البته خیلی زود ضایع شدم، چون فهمیدم این محو شده گی، در اصل پلاکارد اتفاق افتاده و ربطی به کیهان نداره! (همین جوری شایعه درست میشه ها!)

خلاصه، حرف من فقط اینه:

کیهان عزیز! اگه شما حواسِت به همه جا هست، چرا نسبت به این - صرفاً - بی سلیقگیِ عکّاس محترم، بی توجّهی؟! 

وگرنه ان شاءالله همین الان تبدیل به یک حشره ی موذی بشم، اگه منظورم این باشه که قصد و غرضی در کار بوده!!! نه به جان خودم. ( پاورقی: به خدا من به ادامه ی زندگی علاقمندم...)*


-------------------------------

* کمپین دفاع از عکّاس، به ریاست خودم، مدّعی است که شاید جناب عکّاس باشی، مقصّر نبوده و صفحه آرای محترم، کادر را  این طور  بسته است! الله اعلم

مویز!

چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۲:۰۳ ق.ظ

چند سال پیش، توی جلسه ای، بر حسب کَل و کَل بازی، قرار شد با چهار کلمه تاکسی ، امتحان ، سربازی و مویز شعر بگیم.  همه ی به اصطلاح رفقا (!) مشغول شدن و یه شاعر محروم از استعدادی(که از قضا، بنده بودم) گوی سبقت رو از دیگران ربود و پس از چند دقیقه، از این رباعی خفن خودش پرده برداری کرد
:

من یکّه به تاکسی سوارم ... هیهات
از موضع امتحان فرارم ... هیهات
سربازی من عجب تماشایی بود
یک دانه مویز شد ناهارم ... هیهات

به جان خودم، اون موقع اصلاً فکرش رو هم نمی کردم که یه روزی، دقیقاً مثل این فیلم ها - که البتّه هیچ کدومشون ایرانی نیستن- این شعر بشه یه بخشی از زندگیم ! ولی شد! همین روزاست که
یک دانه مویز ناهارم بشه؛ اون هم به مدّت بیست و چهار ماه!
:::

سربازی

به قول یکی از رفقا: یا خودِ خدا !


یکی از شاگردانم!!!

دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۲، ۰۱:۵۶ ب.ظ

خوب و بدِ این زمانه مخلوط شده ست

مربوط به من نبود و مربوط شده ست

در مکتب درس من -که دیریست به پاست-

ابلیس دو ترمی ست که مشروط شده ست...!!!