تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۸۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ تازه» ثبت شده است

"معمای پریشانی"... بدون "مطربان"!

چهارشنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۳، ۱۱:۱۰ ب.ظ

باز هم تئاتر "معمای مطربان پریشان" -که این بار نشانی از "مطربان" نداره- به مناسبت ایام اربعین قراره روی صحنه بره؛ در  مرکز همایش های برج میلاد.

پوستر نمایش گویاست به گمانم.

اگه قابل دونستین و پا به سالن گذاشتین ( به شرطی که توی ترافیک وحشتناک" همت" و "حکیم" گیر نیفتین) قطعاً خوشحال می کنین مسئولینِ گروه هنری سایه رو.

:::::

معمای پریشانی

انَّ الموتَ حقٌّ؛ جاده یک طرفه!

سه شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۳، ۰۲:۰۵ ق.ظ

مرتضی پاشایی رفت...

و این پست قرار نیست او را قدیس نشان دهد یا کافرش بخواند...

فقط قرار است یک یادآوری باشد...

 از مرگ... که حق است...

و از اینکه مرتضی پاشایی در تشییعش، خواننده زیاد داشت...

و عکاس زیادتر...

ولی خودش دوست داشته برایش روضه ی ارباب بخوانند...

مرتضی پاشایی در تشییعش خواننده زیاد داشت و عکاس، زیادتر...

 ولی شاید فاتحه خوان کم داشته باشد...

برای فاتحه خواندن...

کافی نیست همین که به اذعان پدرش، دلبسته ی نماز و ائمه اطهار و نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران بوده؟! ...

لا تقنطوا من رحمت الله...

شنبه, ۳ آبان ۱۳۹۳، ۰۱:۰۱ ق.ظ

هر آنچه این روزها می خواهم به زبان بیاورم...

پیشتر گفته ام...

و چقدر حیف...

چقدر حیف که مجبورم " شاه کلید " را دوباره منتشر و ادّعا کنم که حرف امروزم هم همین است...

الحمد لله الذی علا فی توحده...

دوشنبه, ۲۱ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۶ ق.ظ

خیلی جالبه...

اینکه در کنار، و بلکه دوشادوش مستحبّات این روز پربرکت - عید بزرگ غدیر خم-

مثل نماز و روزه و غسل و صدقه...

یه مستحبّات دیگه ای هم وجود دارن که اگه به خودمون باشه اصلاً به حساب نمیاریمِ شون!

مثلِ... عطر زدن!

تا حالا فکر کردین که چرا؟!

گاهی، فکر می کنیم -به اشتباه-که قلنبه سلنبه بودن و عجیب و غریب بودن یه چیز، نشانِ مهم بودنشه...

در حالی که بزرگی و کوچکی، صرفاً به انتساب این کارهاست به فرد یا چیزِ بزرگ یا کوچکی.

واسه همین، تصمیم گرفتم که مهمونتون کنم با یه عیدی!

-نه با حرف های قلنبه سلنبه، که با عطر! -

عیدی بهتر از این؟!

یه عیدی "حقیقی" توی دنیای مجازی!

ان شاءالله که به دلتون بنشینه.

عیدتون مبارک!

الحَمدُلله الَّذی جَعَلَنا مِن المُتَمَسِّکینَ بِولایَه اَمیرِالمؤمِنین وَ الائمَّهِ المَعصومین عَلیهمُ السلام

... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور

چهارشنبه, ۹ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۶ ق.ظ

مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.

گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "

نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "

گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "

گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "

گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "

گفت: " کی؟! "

گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "

خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...

آه و سکوت...

جمعه, ۴ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۳ ق.ظ
یک لحظه نظر، مگر که ساقی بکند...

یا مرحمتی به عمرِ باقی بکند،

ماندم چه بگویمت که راضی بشوی

فردا که نگاهمان تلاقی بکند...

::::


::::

چه می شود کرد؟! ...

بسیاری از حرفهایم، که با بند بندِ وجودم، زندگیِ شان کرده ام،

آن قدر دستمالی شده اند-در دستان کسانی که جز کلیشه و توهم و نان به نرخ روز خوردن هیچ نمی فهمند-

که ترجیح می دهم سکوت کنم... تا مبادا -حتی در ذهن کسی- شباهتی پیدا کنم به آنان...

به آنان که حرف دل من را خرج زندگی و شهرت و پست و مقام و آبرویشان کرده اند... 

چه می شود کرد...

جز اینکه بسنده کنم به عکسی...یا بیتی...  و گاهی حتی... به آهی و سکوتی...

واسطه

جمعه, ۱۴ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۱۸ ق.ظ

باز هم مهمانی ای ترتیب داده ام که پذیرایی اش را دیگری به عهده گرفته.

من فقط واسطه ام...

میان شما و مردی که لب نداشت...

مظلوم!

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۳، ۰۲:۱۳ ب.ظ

در شهری که خط ویژه هایش، ویژه شده اند برای اتوبوس ها- کند رو و تند رو-

در شهری که خیابانهایش، مهیّا شده اند برای اتومبیل ها - کم قیمت و پرقیمت-

در شهری که حاشیه های کناری هم، مختص شده اند برای موتوری ها - قانون مدار و قانون گریز-

...

مظلوم، آنان که برای راه رفتن، فقط به پای خود تکیه می کنند...

بیچاره پیاده رو ها !

پیاده رو

پس نوشت:

چقدر خوب...

که "اتوبوس" فقط برایمان اتوبوس است...

"اتومبیل" فقط اتومبیل...

"موتور" فقط موتور...

و "پیاده رو" فقط پیاده رو... نه هیچ چیز دیگر...

روز قدس... با یک ماه تأخیر

چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۰۲ ق.ظ

به قول خودم "خوب و بد این زمانه مخلوط شده ست" و چقدر هم عجیب.

رفیقی که تا مدّت ها پیش، مدام ملامتم می کرد - تلویحاً- برای حضورم در راهپیمایی روز قدس،

چند وقتی ست دوره افتاده - ایمیلاً (!) - که از طریق سایت های جمع آوری رأی، دین مبین اسلام را در آلمان، رسمی کند!!!

هزاران علامت تعجّب هم کم است برای رساندن عمق تعجّبم!...

و هزاران شکلک غمگین هم، برای اعلام تأسّفم از این همه کج فهمی!...

وجالب تر، رفیق دیگرم که شبانه روزش را -خالصاً لوجه الله- گذاشته است برای شناختن دست استکبار که از آستین نمادهای فراماسونری بیرون زده.

همان رفیقی که رسماً اعلام کرد - درجمع رفقا- که با روحیه ی جهادی ِ قابل ستایشش، تا به حال فقط یکبار توفیق شرکت در راهپیمایی روز قدس را داشته.

طفلک خب سختش است، گرمش می شود و ایضاً تشنه اش در وسط خیابان با زبان روزه!

و...

و چه بسا نویسنده ای دیگر، همین حالا دارد نفهمی های من را در وبلاگش ثبت می کند ...

::::

فقط امیدم به لطف " حضرت امام صادق " است -علیه السلام- در این ایام شهادتش...

که کام من را به کمی فهم و شعور و بصیرت شیرین سازد...

شهادت امام صادق علیه السلام

این روزهای من...

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۳ ق.ظ

چون مردمِ شهر دیده هایی، ای عشق!

با مردم بی وفا، وفایی ای عشق!

گویند که عشق، رو سیاهی دارد...

ما رو سیَهیم، پس کجایی ای عشق...؟!