تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۳۷ مطلب با موضوع «ادبیات» ثبت شده است

گریز!

شنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۳، ۰۳:۴۲ ق.ظ

عکس ها را می نگرم...یک به یک...

و فیلم ها را... دانه به دانه...

خیلی ها آمده اند به عیادت...

و خیلی ها - که دلشان هزار راه رفته است این چند روزه- نیامده اند هنوز...

و خیلی تر - که دیدنِ عیادت شونده، کنار سِرُم ویرانشان کرده-  نتوانسته اند...

انتظاری ندارم...

اخبار را پی می گیرم... سطر به سطر...

نه به خاطر عیادت کننده ها... که به خاطر عیادت شونده...

عیادت شونده ای که لبخند می زند مدام... به همه... و روحیه خیرات می کند دائم...

از رئیس جمهور تا وزیر... از مرجع تقلید تا طلبه ... از ورزشکار تا کارگردان... و از آبی تا سبز...

ذوق مداحی ام گل می کند...

گریز می زنم...

"امروز دور و برش را شلوغ کردید... دمتان گرم... قدم هاتان استوار...

اما...

کجا بودید...؟!

پنج سال پیش... 88 ...

وقتی عیادت شونده ی امروزتان..."

و بغض... که ایهامی عجیب دارد... میان اشک و خشم...

و عیادت شونده ی صبور، هنوز لبخند می زند... و برکت خیرات می کند دائم...

مثل باران...

که در لطافت طبعش ملال نیست...

رهبر

این روزهای من...

يكشنبه, ۲۶ مرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۳ ق.ظ

چون مردمِ شهر دیده هایی، ای عشق!

با مردم بی وفا، وفایی ای عشق!

گویند که عشق، رو سیاهی دارد...

ما رو سیَهیم، پس کجایی ای عشق...؟!

و باز هم عشق... علیه السلام

چهارشنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۳۸ ق.ظ
این روزها مدام مجبورم حرفهای سیاسی ام را قورت بدهم...

و سوزش گلویم را - در حین قورت دادن- تحمل کنم...

و تلخی اش را هم...

فقط خدا کند به نفهمی ها و بی تدبیری ها و کج روی ها عادت نکنم... هچ وقت...

حالا تصوّرم کنید حین خواندن "داعش و دیپلماسی لبخند" ...

شام کسوفان

پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۴ ق.ظ

چندی از دوستانم، به مناسبت ایام شهادت حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، یه نمایشی آماده کردن و من هم با افتخار، پوستر نمایششون رو اینجا قرار میدم؛

به این امید که شریک ثوابشون بشم. اگه دوست داشتین حتماً سر بزنین...

پ.ن 1: بعیده که نیاز به رزرو داشته باشه، هر چند نفر هم که باشین جا هست انگار...

پ.ن 2: اینکه چرا این نمایش با تأخیرِ چند روزه از زمان اصلی، و با تعداد اجرای کم، داره روی صحنه میره، بماند...

:::

تکمله : تصاویر نمایش "شام کسوفان" در رجانیوز

:::

مجبور...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

نه اینکه عمدی در کار باشد، ابداً.

امّا احتمالش را هم نمی دادم که روزی مجبور شوم پُست فوتبالی بگذارم اینجا.

"مجبور" یعنی دور از انصاف است که راجع به بازی دیشب ایران و آرژانتین حرفی نزنم.

بعد از نزدیک 16 سال، بالاخره از دیدن یک بازی تیممان، لذّت بردم!

و دیدم هرچه می خواهم بگویم و بنویسم را علی مراد خانی نوشته.

پس دردسرتان نمی دهم و دعوتتان می کنم به آنجا !

ضرب الاجل...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ق.ظ
شعر،
اگه شاعرش جناب محمّدباقر مفیدی کیای عزیز باشه،
و اگر با صدای شاعر هم شنیده بشه،
به نظرم عیدی خوبی میشه در این ایّام ولادت امامِ دوست داشتنی...

خری که از پل گذشت...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۲ ق.ظ

کاملاً یادم هست بعضی دغدغه های روزهای اوّل دانشجویی را،

که یکی شان منجر شد به تولّد یک رباعی،

دغدغه ای که روال شده است این روزها انگار!

:::::

و همین رباعی، کافی ست که مرا یاد همیشه ام بیندازد... یاد خرهایی که از پل گذشتند...

و یادآوری اش کافی ست که شرمنده ترم کند در این شب های میلاد حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه...


هستند عجین، دوستی و دوری ها

از هجر تو نیست رنج و رنجوری ها

ماها که نه - مدّتی ست دانشجوییم-

در یاد تو اَند پشت کنکوری ها !


---------------------------------

پاورقی: خوش به حال آنها، که گمان می کنند منظور از "کنکور"، فقط "کنکور" است...

کلید اسرار!

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ

خنده هم دارد خب! زندگیم دارد کم کم مثل این فیلم های ترکیه ای می شود؛ بی گره و تعلیق، پر از کلیشه!

فکر کن توی مسجد نشسته باشی. بعد، یکی از دوستان بیاید و کنارت بنشیند.

و تو تعجّب کنی که چرا این دفعه این قدر تحویلت گرفته!

و بلافاصله از نقشه ی رندانه اش مطلع شوی:

دارند می روند اردوی جهادی، پول کم آورده اند. رسید به دست آمده پیشت، تا تو هم هیزمی پای این آتش بریزی.

تو هم -از سرِ رودربایستی- دست کنی توی جیبت و شش هزار تومان - تنها همدم جیبت را- بدهی بهشان.

... و ته دلت - شوخی شوخی- به خدا بگویی هرچه داشتم را دادم.و آن دوست، شاد و خرامان تو را ترک کند و تو مطمئن باشی حالا حالاها دیگر سراغت نمی آید.

و خنده دار اینجاست که هنوز پایت را از مسجد بیرون نگذاشته ای ، تلفنت زنگ می خورد. یکی از دوستانت آن طرف خط است که :

- یادت هست بهت بدهکار بودم - شصت هزار تومان-؟! شماره کارت بفرست که حواله کنم برایت!!!

شما جای من باشید یاد "کلید اسرار" نمی افتید و نمی زنید زیر خنده؟! ...

فقط چند ثانیه طولانی تر...

شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۲، ۱۰:۰۲ ب.ظ

یاقوت غم تو را، ز دلها، چندی،

خواهند برون کنند با ترفندی

دندان ننهم به سیب سرخ یلدا

تا پا ننهد به روی لب، لبخندی...

::::

::::

البتّه بماند که تعداد کمی(!!!)  از دور و بری های مان، برای جشن شب یلداشان، سنگ تمام گذاشتند...

و بماند که خلیفه ی کلّ ارامنه ی آذربایجان، اعلام کرده :

مراسم جشن سال نوی میلادی، به علّت مصادف بودن با ایّام سوگواری پیامبر بزرگ اسلام، برگزار نخواهد شد...

آرزو

سه شنبه, ۱۹ آذر ۱۳۹۲، ۱۲:۳۶ ق.ظ

نگاهت خیلی حرف ها دارد این روزها...

شاید پیش تر هم داشت و ما بی تفاوت رد می شدیم از کنارش

نه اینکه خود را غلامت بدانم ولی آرزو که عیب نیست بر جوانان ... هست؟!

:::

عاشق، ز ترنّم سلام ت، مُرده...

ابلیس، به خنجر کلام ت، مرده...

لب تر کن عزیز! تا فدایت گردم،

تنها شده ای؟! ... مگر غلام ت مرده...؟!