تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۳۸ مطلب با موضوع «هنر» ثبت شده است

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو...

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

خیلی سعی کردم کلاس کار را حفظ کنم و مثل بچّه ها

- که تا ذوق می کنند همه ی عالم و آدم خبردار می شوند-

فریادش نزنم، اما مگر می شود؟!

چیز کمی ست مگر؟! حتی اگر ساختگی هم باشد، می ارزد که نگنجم در پوستم!

در طول یک سال، تمام مشقّاتی که کشیدم و فحش هایی که خوردم برای "کلیپ ایستاده ایم" ، می ارزید به خبری که امشب شنیدم.

اتّفاق، ساده ست، یک جمله هم بیشتر نیست. ولی در تبیین و تشریح، عالمی ست براس خودش.

کسی که خودش و نظرش و حتی انتقادش برایم از جان عزیزتر است، و شاید همه ی این سختی ها را فقط به خاطر او تحمّل کرده ام،

به واسطه ای پیغام داده است که:

به بچه های "کلیپ ایستاده ایم" از طرف من، به طور ویژه خسته نباشید بگین!

و نمی دانید چه غوغایی ست در وجود من!

در وجود من؛ که در "ایستاده ایم" کوچکترینم!

کاش می شد بیشتر توضیح داد...کاش...

ضرب الاجل...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ق.ظ
شعر،
اگه شاعرش جناب محمّدباقر مفیدی کیای عزیز باشه،
و اگر با صدای شاعر هم شنیده بشه،
به نظرم عیدی خوبی میشه در این ایّام ولادت امامِ دوست داشتنی...

خری که از پل گذشت...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۲ ق.ظ

کاملاً یادم هست بعضی دغدغه های روزهای اوّل دانشجویی را،

که یکی شان منجر شد به تولّد یک رباعی،

دغدغه ای که روال شده است این روزها انگار!

:::::

و همین رباعی، کافی ست که مرا یاد همیشه ام بیندازد... یاد خرهایی که از پل گذشتند...

و یادآوری اش کافی ست که شرمنده ترم کند در این شب های میلاد حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه...


هستند عجین، دوستی و دوری ها

از هجر تو نیست رنج و رنجوری ها

ماها که نه - مدّتی ست دانشجوییم-

در یاد تو اَند پشت کنکوری ها !


---------------------------------

پاورقی: خوش به حال آنها، که گمان می کنند منظور از "کنکور"، فقط "کنکور" است...

کوچه!

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ق.ظ
من...

عجله...

وسط یه پروژه ی تصویری...

خیابون خلوت...

شهرک غرب...

انگار بعضی وقت ها، "باید" چشممون بیفته به یه چیزایی...

بی نیاز از توضیح...

که ببینیم و افسوس بخوریم و رد بشیم...

و خدا رو شکر که دوربین، همدمِ این لحظاته...

:::

:::

شاید بهتر باشه که توضیحی ندم راجع به این عکس؛ گویاست خودش.

ایستاده مثل کوه...

سه شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۰۳:۰۰ ق.ظ

پارسال بود؛ تقریباً همین موقعا!

که  کلیپ "ایستاده ایم" متولّد شد؛

این پست، یه جورایی به مناسبت یک سالگیِ این کلیپه.

و همچنین به مناسبتِ گذشتِ حدود یک سال از بلاهایی (یا همون برکاتی) که به خاطرش سرم اومد!

- که هنوز هم ادامه داره گاهی-

خلاصه اگه دوست داشتین کلیپ رو با کیفیت عالی داشته باشین بسم الله

اگرم به همون کیفیت کم، قانعین بفرمایین اینجا.

ایستاده ایم

یادش بخیر اون وختا...

جمعه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ب.ظ

:::

پاورقی 1 : از همین تریبون رسماً اعلام می کنم که به بی عیب بودن مطلق گذشته ها، ابداً اعتقادی ندارم.

پاورقی 2 : از لوگوی پایین این کمیک استریپ، پُر واضح است که میزبان این پست، "فرهنگ نیوز" است!

کم کم باور می کنم...

يكشنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۵۸ ق.ظ

هر چند دیر... اما کم کم دارد باورم می شود که خداوند روزی اش را "مِن حیثُ لا یَحتسِب" می دهد به خلق الله.

و گرنه تا چند ماه پیش، فکرش را هم نمی کردم که فاطمیه ی امسالم این طور رقم بخورد.

تئاتر در مدرسه، چیز جدیدی برایم نبوده و نیست، اما اینکه این یکی چطور در کاسه ام جاخوش کرد را نمی دانم...

به یقین خیری بوده در آن. مخصوصاً که عواملش - غیر از من و یکی دونفر دیگر- همگی دانش آموزند...

و این "دانش آموزند" ابداً به این معنا نیست که سنگ تمام نگذاشته اند همگی، یا کارِ ضعیفی از آب درآمده است ... ابداً.

خودم که واقعاً لذت برده ام تا به حال.

خلاصه اینکه اگر قدم رنجه کردید و به تماشا آمدید، منّت گذاشته اید سر ما.

پوستر نمایش، گویای همه ی اطلاعات مورد نیاز هست...

:::::

پوستر نمایش حالا همه را باور می کنم

:::::

ناگفته ای از خیلی پیش تر...

دوشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۲، ۱۱:۳۳ ب.ظ

نه گله ای دارم، نه شکایتی.

چون یقین دارم همه ی خیرات از اوست.

اصلاً همه ی خیر، خود اوست.

و رضای او، آن گاه که به چیزی تعلّق بگیرد، به یقین موجبات خیر است و زیبایی.

و بنده ای عاجز و بی چیز را چه به مداخله در تقدیر او...؟!

امّا فقط یک " ای کاش"...

ای کاش "محّمدجواد شریفی راد"، برای چیزی غیر از "معراجی ها"، معراجی می شد... فقط همین

:::

مرحوم محمدجواد شریفی راد

غصّه های سرزمین کهن!

يكشنبه, ۲۷ بهمن ۱۳۹۲، ۰۱:۱۱ ق.ظ

شکر خدا، آرزو به دل نماندیم و دیدیم که بالاخره عموعزّت الله خان ضرغامی هم نسبت به موضوعی، عکس العمل نشان داد. آن هم چه عکس العملی! آن قدر که سریال "سرزمین کهن" در شُرف توقفِ پخش قرار گرفت.

اینکه آیا در سرزمین کهن به قوم غیور و دوست داشتنی بختیاری، توهینی - هرچند ناخواسته- صورت گرفته یا نه، در فهم من نمی گنجد، ولی ذات این نگرانی در وجود رئیس رسانه ی ملّی بسیار ارزشمند و قابل تقدیر است. مخصوصاً این بخش از نامه ی ایشان به معاونش، که تقریباً داشت اشک را در چشمان من می حلقاند(!):

" ایجاد کوچکترین بدبینی و بی اعتمادی این عزیزان به فرزندان پرتلاش و خدمتگزارشان در رسانه ملی قابل تحمل نیست و باید از این رنجشِ خاطر، به خداوند بزرگ پناه برد."

فقط می ماند یک سؤال از حضرتشان:


جناب آقای ضرغامی!

می دانم که می دانید کسی که شما را به این سِمَت منصوب کرده، و ایضاً هنرمندان حرفه ای و متدیّن و فهمیده ی این کشور و همچنین ملّت دوست داشتنی ایران، بارها و بارها و بازهم بارها، انتقادها، اعتراض ها و بعضاً دل خوری های فزاینده ی خود را نسبت به بعضی فعّالیّت های شما و همکارانتان در آن سازمان فخیمه، اعلام و ابراز کرده اند؛ در خفا و در علن.

غریبه که بین ما نیست، خداوکیلی در طول مدّت ریاستتان، چندبار به این فکر افتادید که از رنجشِ خاطراین گروه هم به خداوند بزرگ پناه ببرید؟! ... خداوکیلی چندبار؟!...

کارکاتور-ضرغامی

مثل "لکّه"

شنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۲، ۱۲:۵۹ ق.ظ

از سینما که می آیم بیرون، رو می کنم به علی - که از روی مرام، نزدیک نیم ساعت، معطّل خداحافظی من با دوستان شده - :

- حسّ شابدالعظیم دارم

پایه است به وضوح. و آن قدر بلافاصله موافقتش را اعلام می کند که من شک می کنم یک آن. نکند رودربایستی داشته باشد؟!

...

در طول مسیر تا رسیدن به حرم، مدام به این فکر می کنم که چرا باید بعد از دیدن این فیلم، هوای حضرت عبدالعظیم بزند به سرم!

درست است که محتوای این فیلم، دغدغه ی من بوده انگار، و درست است که از نظر ساخت هم بسیار دوست داشتنی ست، و درست است که سازنده ی این "لکه"، " محمدباقر مفیدی کیا" ست، ولی اینها که نشد دلیل!

:::

:::

و همه ی تلاشم برای فهمیدن، منجر می شود به یک چیز. چیزی که امیدوارم هیچ کس نخواهد از من، که بسطش دهم:

آدم "بعضی وقت ها" ، "احساس می کند" که تبدیل به یک حفره شده انگار، خالی شده تماماً. باید بگردد به دنبال کسی یا چیزی که پُرَش کند. همین.

و ایمان دارم آنگاه که  "بعضی وقت ها" مبدّل شود به "همیشه" ، و "احساس می کند" به "یقین داشته باشد" ،  کولاک می شود.

و بیشتر یقین دارم که اوج اعتلا، آن جاست که دیگر "آدم" ی به کار نباشد...
عاشق چیزهایی هستم که مرا سوق می دهند به این جور فکرها... مثل" لکه"