... چون تو را نوح است کشتیبان، ز طوفان غم مخور
مدتی زل زد توی چشمهام. منتظر جوابی بود لابد.
گفتم: " خب؟! توقع که نداری همه چیز رو بگم؟! "
نگاهی عاقل اندر سفیه بهم انداخت. از اون نگاه هایی که یعنی: " پس واسه چی یه ساعت معطل نشستم اینجا؟! "
گفتم: " فعلاً حرف نمی زنم... درسته که ناراحتم اساسی... دلخونم یه جورایی... اما سکوت هستم فعلاً! "
گفت: " لااقل حدودش رو بگو... مگه میشه رئیس جمهور کشور، بره سازمان ملل و تو هیچ حرفی نداشته باشی؟! "
گفتم: " قبلاً گفتم نظرم رو... تلویحاً ... یعنی در حقیقت از دهنم در رفت... نظرم الآن هم همونه... البته با یه تفاوت هایی! "
گفت: " کی؟! "
گفتم : " یه سال پیش... که شرط داغ ندیدن، جگر نداشتن است... "
خندید... گفت: " اون رو خوندم! " و رفت... معنیِ اینجور خنده ها رو هیچ وقت نفهمیدم...هیچ وقت...