تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

تــــازه

یا به روایتی : کهنگی نوین

۶۱ مطلب با موضوع «دل نوشته» ثبت شده است

باز نشر!

شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۰ ب.ظ

مطالب مختلفی میشه گذاشت به بهانه ی ورود به ماه مبارک رمضان.

ولی نمی دونم چرا، دوست دارم از اوّلین روزهای این وبلاگ، یه پست رو بازنشر کنم...

اگه شما هم دوست داشتین یه سری بزنین...   خیلی بیشتر از یک نوستالژی...

:::::

ضمناً... !!!

طنز-ماه رمضان

امیدوارم مجبور به توضیح این عکس نشم... و اینکه این عکس، وسط این پست چیکار می کنه...

مجبور...

يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۲۶ ب.ظ

نه اینکه عمدی در کار باشد، ابداً.

امّا احتمالش را هم نمی دادم که روزی مجبور شوم پُست فوتبالی بگذارم اینجا.

"مجبور" یعنی دور از انصاف است که راجع به بازی دیشب ایران و آرژانتین حرفی نزنم.

بعد از نزدیک 16 سال، بالاخره از دیدن یک بازی تیممان، لذّت بردم!

و دیدم هرچه می خواهم بگویم و بنویسم را علی مراد خانی نوشته.

پس دردسرتان نمی دهم و دعوتتان می کنم به آنجا !

نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو...

پنجشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۳، ۱۲:۴۶ ق.ظ

خیلی سعی کردم کلاس کار را حفظ کنم و مثل بچّه ها

- که تا ذوق می کنند همه ی عالم و آدم خبردار می شوند-

فریادش نزنم، اما مگر می شود؟!

چیز کمی ست مگر؟! حتی اگر ساختگی هم باشد، می ارزد که نگنجم در پوستم!

در طول یک سال، تمام مشقّاتی که کشیدم و فحش هایی که خوردم برای "کلیپ ایستاده ایم" ، می ارزید به خبری که امشب شنیدم.

اتّفاق، ساده ست، یک جمله هم بیشتر نیست. ولی در تبیین و تشریح، عالمی ست براس خودش.

کسی که خودش و نظرش و حتی انتقادش برایم از جان عزیزتر است، و شاید همه ی این سختی ها را فقط به خاطر او تحمّل کرده ام،

به واسطه ای پیغام داده است که:

به بچه های "کلیپ ایستاده ایم" از طرف من، به طور ویژه خسته نباشید بگین!

و نمی دانید چه غوغایی ست در وجود من!

در وجود من؛ که در "ایستاده ایم" کوچکترینم!

کاش می شد بیشتر توضیح داد...کاش...

خری که از پل گذشت...

شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۲۲ ق.ظ

کاملاً یادم هست بعضی دغدغه های روزهای اوّل دانشجویی را،

که یکی شان منجر شد به تولّد یک رباعی،

دغدغه ای که روال شده است این روزها انگار!

:::::

و همین رباعی، کافی ست که مرا یاد همیشه ام بیندازد... یاد خرهایی که از پل گذشتند...

و یادآوری اش کافی ست که شرمنده ترم کند در این شب های میلاد حضرت صاحب عجل الله تعالی فرجه...


هستند عجین، دوستی و دوری ها

از هجر تو نیست رنج و رنجوری ها

ماها که نه - مدّتی ست دانشجوییم-

در یاد تو اَند پشت کنکوری ها !


---------------------------------

پاورقی: خوش به حال آنها، که گمان می کنند منظور از "کنکور"، فقط "کنکور" است...

کوچه!

چهارشنبه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۱ ق.ظ
من...

عجله...

وسط یه پروژه ی تصویری...

خیابون خلوت...

شهرک غرب...

انگار بعضی وقت ها، "باید" چشممون بیفته به یه چیزایی...

بی نیاز از توضیح...

که ببینیم و افسوس بخوریم و رد بشیم...

و خدا رو شکر که دوربین، همدمِ این لحظاته...

:::

:::

شاید بهتر باشه که توضیحی ندم راجع به این عکس؛ گویاست خودش.

آدم برفی...

پنجشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۲:۱۹ ق.ظ

آرام تر لطفاً...

از این هم آرام تر...

اصلاً مَهموس بخوانید همه ی این ها را...

بی صدا حرف بزنید شما را به خدا...

نکند صدایمان بیدار کند از خوابِ گرانش، عمو عزّت خان را - زبانم لال-

مدّت هاست خواب راحتی نداشته طفلک!

اگر بیدار شود داستانی می شود آن سرش ناپیدا...

یادتان نیست چهارماه پیش، به چه روزی افتاده بود ؟!

آن هم بر سرِ چیزی که هنوز واقعیّتش معلوم نیست... بر سرِ احتمالاتِ "سرزمین کهن"!

حالا اگر بیدار شود و بفهمد با اسم و رسم و سربرگِ او، مسیر "سمت خدا " را عوض کرده اند می دانید چقدر دلگیر می شود؟!

آن هم به بهانه ی نقد منصفانه و دل سوزانه از سازمان متبوعه اش!

بیچاره تا آخر عمر شریفش - که دراز باد!- خودش را نخواهد بخشید و مجبور است دم به دقیقه، به خدای بزرگ پناه ببرد!

خب این انصاف است که بیدارش کنیم با صدایمان؟!... ابداً !

پس لطف کنید و بیایید همگی با هم، این رباعی زیبای" بیژن ارژن" را به سبکِ شیرین لالایی برای عموعزت الله خان ضرغامی هم سُرایی کنیم؛ به پاس زحمات بی شائبه اش در این سال ها:

قطره قطره، شد آب، آدم برفی

شد آب در آفتاب، آدم برفی

آب از سر او گذشت اما هرگز

بیدار نشد ز خواب، آدم برفی...

گفتم این شرط آدمیّت نیست...

سه شنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۳، ۱۱:۴۳ ق.ظ

این ایّام - که مصادف است با ایّام الله انصراف از دریافت یارانه(!) - تلویزیون، عرق شرم را اساسی بر پیشانی ما نشانده است.

از خجالت آب شدیم و شرمنده!

وقتی فوتبالیست های تکنیکی و محبوب کشورمان - که بعضاً میلیاردی دستمزد می گیرند-

وقتی بازیگران حرفه ای و تأثیر گذارمان - که گه گاه به صد میلیون، پول نمی گویند-

وقتی مدیران دلسوز و درد کشیده - که در طول عمر شریفشان تقریباً یک بار هم به دنبال خانه نگشته اند-

عزّتمندانه، از دریافت یارانه انصراف می دهند، جا دارد انسان از خجالت بمیرد!

یاد مرحوم سعدی می افتم که او هم -طفلک- از یک چیزی خجالت کشیده و ایراد فرموده بود:

گفتم این شرط آدمیّت نیست...

و ,واقعاً هم شرط آدمیّت نیست...که چنین مردمانی، انصراف دهند و ما...

::::

کلید اسرار!

پنجشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۳، ۱۱:۵۸ ب.ظ

خنده هم دارد خب! زندگیم دارد کم کم مثل این فیلم های ترکیه ای می شود؛ بی گره و تعلیق، پر از کلیشه!

فکر کن توی مسجد نشسته باشی. بعد، یکی از دوستان بیاید و کنارت بنشیند.

و تو تعجّب کنی که چرا این دفعه این قدر تحویلت گرفته!

و بلافاصله از نقشه ی رندانه اش مطلع شوی:

دارند می روند اردوی جهادی، پول کم آورده اند. رسید به دست آمده پیشت، تا تو هم هیزمی پای این آتش بریزی.

تو هم -از سرِ رودربایستی- دست کنی توی جیبت و شش هزار تومان - تنها همدم جیبت را- بدهی بهشان.

... و ته دلت - شوخی شوخی- به خدا بگویی هرچه داشتم را دادم.و آن دوست، شاد و خرامان تو را ترک کند و تو مطمئن باشی حالا حالاها دیگر سراغت نمی آید.

و خنده دار اینجاست که هنوز پایت را از مسجد بیرون نگذاشته ای ، تلفنت زنگ می خورد. یکی از دوستانت آن طرف خط است که :

- یادت هست بهت بدهکار بودم - شصت هزار تومان-؟! شماره کارت بفرست که حواله کنم برایت!!!

شما جای من باشید یاد "کلید اسرار" نمی افتید و نمی زنید زیر خنده؟! ...

گر جهنّم می روی...

چهارشنبه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۳، ۱۲:۴۴ ق.ظ

خسته شده ام به خدا ...

از زندگی در میانه ی عالم فرومایگی ...

زن همسایه...

شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۲، ۰۱:۱۹ ق.ظ

... امروز صبح، دستم خراش برداشته است...

حوالی ظهر، زمین خورده ام...

و حالا غروب، گرد و خاک کوچه؛ سوار بر باد، چشمم را ملتهب کرده...

انگار بلاها، مضاعف شده اند از امروز...

از مادرم شنیدم دیشب، زن همسایه را شبانه دفن کرده اند...

همان زنی که مدام دعایمان می کرد...